وبسایت شخصی پرویز درگی معلم بازاریابی

درس‌های مدیریت و رهبری کسب‌وکار از سفرهای مارکو پولو 27 تیر
admin لایک 0 دیدگاه

درس‌های مدیریت و رهبری کسب‌وکار از سفرهای مارکو پولو

در اواسط قرن سیزدهم،‌ اروپا به واسطه هجوم ناگهانی مغول‌ها از شرق، در وضعیت بسیار وخیمی به سر می‌برد. مغول‌ها از کوهستان‌ها و بیایان‌هایی که همواره مرز طبیعی بین شرق و غرب محسوب می‌شدند، عبور کردند و شهرهای آسیای مرکزی را که پیش از این آسیب‌ناپذیر به نظر می‌رسیدند نابود کردند. آنها با استفاده از منجنیق های به غنیمت گرفته شده از کشور چین شمالی، دیوارهای شهرها را در هم شکستند، ساکنان شهرها را قتل و عام و حومه شهرها را نابود و هرچه سر راه خود بود ویران کردند. مغول‌‌ها به رهبری چنگیزخان مغول و پسران او، یک سلسله ایرانی را که در آن زمان بر ایران و بخش عمده آسیای مرکزی حکومت می‌کردند، نابود کردند. مغول‌ها پس از هفت سال از اولین ظهور خود از شرق، به دریای خرز رسیدند. آنها به کشورهای لهستان و مجارستان یورش بردند، شوالیه‌های توتنی و مذهبی اروپای قرون وسطی را شکست دادند و به سوریه، عراق، فلسطین و بخش‌هایی از ترکیه وارد شدند. بغداد، پایتخت جهان اسلام در آن زمان، در سال 1258 شکست خورد.
در هر حال، این حملات وحشیانه در کمال ناباوری منفعت‌هایی نیز به همراه داشت. مغول‌ها، به بهای سنگین جان بسیاری از انسان‌ها، یک امپراطوری وسیع از دریای چین تا مدیترانه ایجاد کردند. با وجود وحشیگری و ویرانگری در جنگ، اثرات صلح مغول‌ها، به صورت شگفت‌آوری مثبت بود. در حال حاضر مورخان "صلح مغولی" را در قرن سیزده معادل "صلح رومی" می‌دانند. امپراطوری مغول، همانند امپراطوی روم، ملت‌های جنگجو و متخاصم پیشین را به یکدیگر پیوند داد و با استفاده از نیروی فیزیکی مقاومت‌ناپذیر، یک سیستم کنترل مرکزی ایجاد کرد؛ به این ترتیب مردم می‌توانستند در آرامش نسبی، در سراسر این امپراطوری جدید سفر کنند. مسیرهای تجاری فعال‌تر شده و کالاها و ایده‌ها با مبالغ رو به رشدی مبادله می‌شدند. جاده ابریشم، بین شرق و غرب، به مسیر ایمنی برای سفر کردن تبدیل شد.
در آن زمان نیکولو پولو و برادرش مافئو، دو تاجر موفق ونیزی بودند. شهر ونیز از دیر باز مرکز تجارت بین‌المللی بود و در نتیجه پیشرفته‌ترین نظام بانکداری در اروپای غربی را داشت و پیچیده‌ترین قراردادهای تجاری، وام‌ و حتی بیمه در آن انجام می‌شد. برای خانواده پولو، تجارت، طبیعت دوم بود و کل جهان یک فرصت به شمار می‌رفت. زمانی که کشورهای غربی در معرض هجوم مغول‌ها قرار گرفتند،‌ خانواده پولو به قلب جنگ سفر کرده و در تمامی فرصت‌ها به کسب‌و‌کار می‌پرداختند.


آنها قصد داشتند با قوبلای‌خان (یکی از نوادگان چنگیزخان) ملاقات کنند، سپس به غرب بازگشته و همراه با مارکو، پسر نیکولا، که قرار بود سفیر مورد اعتماد قوبلای‌خان شود، ‌به امپراطوری مغول بازگردند. مهارت‌های شگفت‌آور مارکو پولو به عنوان ناظر و نویسنده اثبات کرد که بیشتر کالاهای با ارزش (کالاهایی که می‌توانند جوامع انسانی را توسعه دهند) در حقیقت کالا نیستند، بلکه ایده هستند.
در سال 1252، نیکولو و مافئو شهر مادری خود، ونیز را به مقصد قسطنطنیه (استانبول امروزی) ترک کردند. شهر قسطنطنیه در سال 1204 توسط مسیحیان جنگ صلیبی چهارم غارت شده بود. پیش از آن کلیسای مسیحی به دو کلیسای روم و کلیسای شرقی یا یونانی تقسیم شده بود. صلیبیون قصد داشتند کلیسای شرقی را در خدمت روم قرار دهند. ونیزی‌ها برای غارت قسطنطنیه به صلیبیون کمک کرده و از ثروت غارت شده این شهر بهره برده بودند: چهار اسب برنز که سقف کلیسای دی‌سان‌مارکو در میدان سنت‌مارک ونیز را زینت داده‌ است از قسطنطنیه به یغما برده شد.
 نیکولو و مافئو نیز به عنوان شهروندان ونیزی، در این شهر جنگ زده و رومی کاتولیک جدید، به موقعیت ویژه‌ای رسیدند و ‌از مالیات معاف شدند. در سال 1259، این دو تاجر موفق حس کردند که شرایط سیاسی در حال تغییر است. حدس آنها درست بود. نسلی از امپراطورهای قدیمی یونان موفق شدند قسطنطنیه را پس بگیرند و برای انتقام بخشی از ونیز را آتش زدند. در آن زمان این دو برادر به کریمه در دریای سیاه، نقل مکان کردند، شهری که در آن زمان جزو امپراطوری مغول‌ها بود اما با تجارت ونیز نیز ارتباط داشت. آنها به شهر سرای باتو، پایتخت اردوی زرین مغول نقل مکان کردند، در‌ آن زمان سرای توسط یکی از نوادگان چنگیزخان اداره می‌شد. اردوی زرین منطقه غربی امپراطوری روم بود و اروپای شرقی امروزی را پوشش می‌داد.
به واسطه جنگ‌های محلی مغول‌ها، بازگشت برادران پولو به منطقه غرب بسیار ناامن شده بود، درنتیجه آنها به بخارا، در ازبکستان رفتند و به مدت سه سال با آسایش در آنجا به تجارت پرداختند. این دو برادر زبان مغولی را به خوبی آموختند و حتی به برخی از گویش‌های آن مسلط شدند. در همین زمان این دو برادر به سفارت‌خانه قوبلای‌خان دعوت شدند. حضور سفیر مغول‌ها، ایمنی سفر آنها را به شرق دور تضمین می‌کرد، با این حال چنین سفری به مرز جهان برای دیدن منفورترین مرد در مسیحیت بسیار شگفت‌انگیز بود. اما اوضاع کسب‌و‌کار دوباره رونق گرفت.


برادران پولو، قوبلای‌خان را ملاقات کردند. قوبلای‌خان مرد باهوشی بود، تعداد مغول‌ها کم و امپراطوری آنها بزرگ بود: او به افراد خارجی نیاز داشت تا به اداره این امپراطوری کمک کنند و و برای موفقیت آن به فناوری‌های جدید،  تجارت و خصوصا دانش نیاز داشت. او از برادران پولو درباره حاکمان غرب، اهمیت آنها و سیستم‌های عدالت آنها سوال پرسید. قوبلای علاقه خاصی به مسیحیت داشت: مغول‌ها اهل فرقه شمنیسم بودند، آنها به یک خدای بزرگ، آسمان آبی ابدی و معبدی از چندین خدای محدود معتقد بودند که امور انسان‌ها را اداره می‌کنند. آنها مشکلی با پرستش سایر خداها و پیامبران از سوی دیگران، نداشتند و هرگونه اعتقاد مذهبی در سراسر امپراطوری روم آزاد بود: برخی از مغول‌های مسیحی نسطوری، برخی دیگر بودایی و برخی مسلمان بودند. قوبلای برادران پولو را به یک ماموریت خاص فرستاد: آنها ماموریت یافتند که برای رساندن یک پیغام به اروپا برگردند و از پاپ بخواهند برای آموزش عقاید مسیحی به قوبلای و مردان او 100 مربی مسیحی بفرستد، اگر این مربیان می‌توانستند قوبلای را متقاعد کنند، او مسیحی می‌شد. به اعتقاد پاپ این پیغام از طرف رهبری که شیطان مجسم بود، پیشنهاد جذابی محسوب می‌شد. قوبلای همچنین درخواست کرده بود که مقداری روغن چراغ از مقبره مقدس برای او بیاورند: شهرت قدرت شفابخش این روغن به سرعت گسترش یافته بود. برادران پولو می‌دانستند که می‌توانند چیزهای دیگری را نیز بدست آورند، به اعتقاد آنها، هر چیزی بهایی داشت.
برادران پولو به دریای مدیترانه بازگشتند، و یک نشانه از قدرت قوبلای‌خان را با خود به آنجا بردند: یک میله طلایی به نام پیازا، که تایید می‌کرد آنها فرستادگان شخصی قوبلای‌خان هستند و سایر حاکمان در سراسر امپراطوری وظیفه داشتند تا آب، غذا، مسکن و اسب آنها را تامین کنند. آنها مسیر حرکت خود را به سمت آسیای مرکزی تنظیم کردند و پس از رسیدن به دریای مدیترانه، به سوی عکا، پایتخت اورشلیم حرکت کرده و در آن شهر داستان خود را برای نماینده پاپ تعریف کردند. پاپ کلمنت چهارم به تازگی فوت کرده و پاپ جدید هنوز انتخاب نشده بود. انتخاب پاپ جدید با تاخیر بی‌سابقه سه ساله انجام شد، طولانی‌ترین انتخابات پاپی در تاریخ کلیسای کاتولیک روم. نماینده پاپ از درخواست قوبلای‌خان متعجب شد و به برادران پولو توصیه کرد که تا زمان برگزاری انتخابات، به وطن خود ونیز بازگردند. شانزده سال بود که برادران پولو از خانه خود دور بودند، نیکولو با خبر شد که همسرش فوت کرده است. او هم چنین در کمال ناباوری دریافت که یک پسر 15 ساله به نام مارکو دارد.
شانس با آنها همراه بود و نماینده پاپ که به ماموریت آنها از جانب قوبلای‌خان علاقه‌مند شده بود،‌ به عنوان پاپ گرگوری دهم انتخاب شد. برادران پولو، این بار همراه با مارکو، خود را به پاپ جدید معرفی کردند، پاپ جدید به گرمی به آنها خوشامد گفت و از پیشنهاد آنها برای ایجاد فرصت به منظور انتشار مسیحیت در چین و احتمالا در سراسر امپراطوی مغول‌ها استقبال کرد. او خدمات مورد نظر را به آنها داد، البته نه 100 انسان عاقل (قوبلای خان قدرت‌ دنیایی پاپ را بیش از حد بالا در نظر گرفته بود)، بلکه دو راهب صومعه، که برای انتخاب اسقف‌ها و کشیش‌ها به نمایندگی از پاپ،‌ دارای قدرت فوق‌العاده‌ کلیسایی بودند.


برادران پولو خود را برای یک سفر بزرگ تجهیز کردند. آنها دیگر تنها چند تاجر شرقی نبودند، بلکه نمایندگان منتخب قوبلای‌خان (که هنوز با در دست داشتن پیازا، تحت حمایت او سفر می‌کردند) و پاپ بودند. به دلیل غیرممکن بودن حمل مقادیر بالای ارز، پولوها با خود سنگ‌های قیمتی و مروارید حمل می‌کردند و به دلیل مسائل امنیتی، این سنگ‌ها را داخل آستر لباس خود نگهداری می‌کردند. این دوران برای آنها بزرگترین فرصت بود و انتظار داشتند به عنوان مردان ثروتمند به وطن خود برگردند.
دو نماینده منختب پاپ تنها تا ارمنستان در کنار برادران پولو باقی ماندند و در همان ابتدا، از ادامه سفر سر بازدند. آنها با یک سلطان محلی به مشکل برخوردند، و با وجود پرداخت رشوه توسط پولوها، اوضاع نامطلوب بعدی و تهدید به زندان، نمایندگان پاپ را بسیار ترساند. برادران پولو، بدون واهمه از فقدان حتی دو نماینده از 100 نماینده درخواستی توسط قوبلای‌هان، سفر خود را به سوی موصل در دجله و سپس تبریز در شمال ایران ادامه دادند، تبریز یکی از بازارهای مهم مروارید بود که توسط خلیج فارس تامین می‌شد. آنها در زمان عبور از کوهستان‌های پارس، به دام راهزنان افتادند و با هدف سفر دریایی به هند، به هرمز در خلیج فارس فرار کردند. با این حال، به دلیل ناایمن بودن کشتی، که بدون میخ و با استفاده از الیاف نارگیل ساخته شده بودند، به شهر کرمان، یک انبار مهم تجاری در میان کوه‌ها و در حاشیه کویر لوت، بازگشتند. آنها از طریق کرمان وارد جاده ابریشم شدند و با استفاده از شتر مسیر خود را به سمت افغانستان و شهر بلخ (باختر)‌ ادامه دادند. دو سال از سفر آنها می‌گذشت و هوز با بدترین موانع رو به رو نشده بودند.


برادران پولو از کوه‌های پامیر، مرز باستانی بین شرق و غرب، عبور کردند. رشته کوه‌های هندوکش از شمال غربی و کاراکروم و هیمالیا از جنوب شرقی، کوه‌های پامیر را احاطه کرده‌اند. این مکان بام دنیا است. پس از این رشته‌کوه‌ها، شهر ختن، در حاشیه صحرای تکله‌مکان قرار داشت. مسافران می‌توانستند از حاشیه صحرا به سمت شمال یا جنوب حرکت کنند و در آبادی‌ها توقف کنند. تلاش برای عبور از میان صحرا خودکشی بود. شهر لاپ در شرقی‌ترین نقطه تکله‌مکان، در حاشیه صحرای لاپ قرار داشت. در انتهای این صحرا، دریای باتلاقی لاپ نور ( که در حال حاضر خشک شده است) قرار داشت. این مسافران در شهرهایی که به قوبلای‌خان وفادار بودند، ظاهر شدند و به سمت شرق حرکت کردند تا در نهایت به شانگدو، پایتخت تابستانی قوبلای‌خان رسیدند.
به توصیف مارکو، این کاخ مرمرین عظیم دارای دیوارهایی بود که با مهارت رنگ و طلاکاری شده بودند، یک قصر تابستانی باورنکردنی، یک عمارت که با ستون‌های بامبو درست شده و سقف آن با بامبو پوشش داده شده بود، که قابلیت جا به جایی از یک مکان به مکان دیگر را داشت. پس از یک جشن عظیم، کاخ تابستانی برچیده شد و خانواده خان به کاخ زمستانی خانبالیغ، واقع در شهر پکن امروزی، عزیمت کرد. خانواده پولو در نهایت به خدمت قوبلای‌خان رسیدند و در مقابل او به خاک افتادند. خان آنها را بلند کرد و به گرمی به آنها خوشامد گفت. این دو برادر به توصیف داستان‌ها و اتفاقات روی داده طی سفرهای خود پرداختند و به سرعت فقدان نمایندگان مسیحی را شرح دادند، آنها مدارک دریافتی از سوی پاپ و روغن شفابخش را ارائه کردند، این روغن با اشتیاق خاصی از آنها گرفته شد (اگرچه تهیه این روغن کار دشواری نبود و آنها آن را از یک دکه کوچک در کلیسای مقبره مقدس خریده بودند، این روغن به منظور روشن کردن لامپ‌های کنار مقبره به مسافران فروخته می‌شد). در آخر نیکولو پسر خود، مارکو را معرفی کرد و از این پس او را غلام خان معرفی کرد و پادشاه خرسند شد.


تسلط مارکو به زبان مغولی، و یادگیری سریع چند زبان دیگر، یک مزیت بزرگ محسوب می‌شد. اما با تبدیل شدن روابط او با قوبلای‌خان به یک پیوند واقعی، او استعداد واقعی خود را نشان داد. مارکو پس از آنکه به عنوان فرستاده در مبادلات مهم سلطنتی حاضر می‌شد، نه تنها از مبادلات صورت گرفته تعریف می‌کرد، بلکه جزییات سفر، مردم و بسیاری از چیزهایی دیگری را که در سفر خود دیده بود،‌ شرح می‌داد. او آنچه بیشتر از همه چیز مورد توجه خان بود را به ارمغان می‌آورد: دانش درباره امپراطوری. مارکو به یک دیپلمات، مامور جمع‌آوری مالیات و چشم و گوش خان تبدیل شد. یادداشت‌هایی که مارکو از سفر‌های خود در سراسر امپراطوری قوبلای بدست می‌آورد، بنیان سفرهای او را شکل داد. در ابتدا شگفتی‌هایی که مارکو دیده بود،‌ به عنوان ابداعات خیالی، توسط اروپایی‌ها نادیده گرفته می‌شد. ایده‌ها و فناوری‌های توصیفی مارکو در غرب، به شکل‌گیری رنسانس اروپا و پایان یافتن دوران قرون وسطی کمک کرد.
خانبیلاغ اولین شهری بود که توجه مارکو را به خود جلب کرد. خانبیلاغ، برخلاف خیابان‌های باریک و پیچ در پیچ شهرهای اروپای قرون وسطی، بر یک سازه شبکه‌ای بنا شده بود و دارای خیابان‌های عریض و مستقیم بود. در صورت بروز مشکل، یک سیستم دروازه‌ای می‌توانست هر یک از بخش‌های شهر را از سایر بخش‌ها جدا کند. نگهبانان شبانه در این شهر گشت می‌زدند. در داخل دیوارهای شهر، باغ‌ها، مزارع و دریاچه‌های پر از ماهی وجود داشت. جاده‌های شهر به گونه‌ای طراحی شده بودند که آب باران در آنها جمع نشود، شهر دارای یک سیستم فاضلاب پیچیده بود که آب باران را برای آبیاری جمع می‌کرد. این شهر عاری از لجن و کثافات و جنایات شهرهای اروپایی بود.
جاده‌های اصلی منتهی به استان‌ها و تمامی جاده‌های فرعی حومه شهر دارای ایستگاه‌های پست بود، در هر یک از این ایستگاه‌ها بیش از 400 اسب تازه نفس وجود داشت؛ تا فرستندگان خان بتوانند در زمان خبررسانی از شهرهای مختلف، ‌هر 25 مایل یک بار، اسب خود را با یک اسب جدید تعویض کنند. افرادی که بدون اسب پیام‌رسانی می‌کردند، ایستگاه‌های سه مایلی را پوشش می‌دادند، و پیام‌ها را در فواصل کوتاه‌تر منتقل می‌کردند. سیستم پست شروع به کار کرده بود.


مارکو سنگ‌هایی را دید که مانند چوب می‌سوختند، هزاران سال بود که در کشور چین از ذغال استفاده می‌شد، اما اروپایی‌ها به ندرت از آن استفاده می‌کردند، ذغال آب مورد نیاز برای حمام را گرم می‌کرد و به افراد امکان می‌داد تا در زمستان سه بار در هفته و در تابستان هر روز حمام کنند. مارکو در کتاب خود به کتاب‌ها و جزوات چاپی اشاره کرده است، اما به پتانسیل چاپ با استفاده از حروف متحرک توجه نکرده است. او درباره تلاش‌های دولت برای خرید سهام ذرت و فروش آنها با قیمت کمتر در زمان قحطی و اهدای ذرت و نان به خانواده‌های فقیر اظهار نظر کرده است. مارکو در زمان مواجه با پول کاغذی بسیار متعجب می‌شود. چینی ها بیش از چهار صد سال از یک نوع پول کاغذی استفاده می‌کردند، اما قوبلای خان تمامی پول‌ها را با کاغذهای مغولی تعویض کرد و تمامی روش‌های ضرب سکه را ممنوع کرد. پول مخصوص مغول‌ها به واسطه ذخایر ابریشم و نقره حمایت مي‌شد. پذیرش این پول‌های جدید برای مارکو دشوار بود، اگرچه او تحت تاثیر سبکی این پول‌ها در حمل و نقل قرار گرفته بود. مارکو اشاره می‌کند که قوبلای خان مقدار بسیار زیادی از این پول‌ها (اسکناس) را درست کرد، آنقدر زیاد که بتواند تمامی گنج‌های دنیا را با آنها بخرد، اگرچه درست کردن این پول‌ها برای او هزینه‌ای نداشت. چاپ بیش از حد اسکناس خیلی زود منجر به تورم شد و نیاز بود که تا سال 1272 یک واحد پول جدید با نسبت پنج به یک صادر شود. در سال 1309، 50 سال پس از معرفی پول‌های مغولی در سال 1260، ارزش پول تا 1000 درصد کاهش یافته بود.


قرار بود خانواده پولو 17 سال در کنار قوبلای‌خان در کشور چین باقی بمانند، در نهایت مدت زمان خدمت مارکو تمام شد. برادران پولو از قسمت شرق چین، از طریق سری‌لانکا و جنوب هند به هرمز در خلیج فارس رسیدند، کشتی‌های آنها در این سفر بسیار بهتر از کشتی‌های محلی هرمز در 20 سال قبل بود. برادران پولو در سال 1295 به ونیز بازگشتند، آنها باید برای اثبات داستان‌های عجیب و غریب خود به ونیزی‌ها،‌ یک نمایش ظاهری و همراه با خودنمایی اجرا می‌کردند. آنها به لباس‌های مغولی خود عادت کرده بودند، زن مافئو آن چنان از لباس‌های او متنفر شد که آنها را به یک گدا بخشید. متاسفانه مافئو جواهراتی که نشان‌دهنده ثروت حاصل از20  سال سفر و تجارت بودند، در آستر این لباس پنهان کرده بود. مافئو نمایشی ترتیب داد، او در میدان مارکز نشست و بدون پشم با یک ماشین ریسندگی کار کرد. ونیز شهر کوچکی بود و آن گدا در نهایت برای دیدن آن مرد دیوانه به میدان مارک آمد و مافئو جواهرات خود را از لباس او بیرون کشید.
زمانی که سن مارکو بالاتر رفته بود و پس از دستگیری در جنگ بین ونیز و جنوا در زندان به سر می‌برد، داستان سفرهای خود را به منشی خود دیکته کرد. این منشی یک نویسنده از پیزا بود که در یک جنگ کوچک بین جنوا و وطن خود دستگیر شده بود. این کتاب سفر‌های مارکو پولو نام گرفت. کتاب مارکو به زبان‌های زیادی ترجمه شد و 200 سال پیش از ظهور صنعت چاپ در اروپا، به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های بین‌المللی تبدیل شد، تمامی کتاب‌ها با دست رونویسی می‌شدند. زمانی که کریستف‌کلمب تصمیم گرفت یک مسیر غربی به این سرزمین‌های ثروتمند پیدا کند، در نسخه خود از کتاب سفرهای مارکو پولو نکات زیادی را یادداشت کرد. متاسفانه نوشته‌های مارکو او را متقاعد کرد که این سرزمین فاصله چندانی با کارائیب ندارد،‌ زیرا در آن زمان هیچکس نمی‌دانست که در زمان سفر به سمت غرب، یک قاره به نام امریکا و یک اقیانوس به نام اقیانوس امریکا بین پرتقال و چین قرار دارد.
سفرها در ابتدا برای یافتن یک دنیای جدید آغاز شدند. تجارت افراد را به اکتشاف جهان تشویق کرده است، همان طور که کریستف کلمب با خیال توصیفات مارکو از مزراع بزرگ فلفل، دارچین و میخک سفر خود را آغاز کرد.


سبز باشید

درباره وبلاگ
من نوشتن را دوست دارم هر روز می نویسم .با بنیان گذاری TMBA و زیر مجموعه های آن شامل : آموزشگاه بازارسازان،شرکت نوربیز، کانون تبلیغاتی ضمیر بازار، مجله بازار یاب بازارساز، مجله TMBA، انتشارت بازاریابی، فروشگاه کتاب، دپارتمان مشاوره، دپارتمان تحقیقات بازاریابی و... سعی کرده ام با همراهی همکارن صمیمی در نهایت توان در خدمتگزاری به جامعه کار و کسب ایران بکوشم.