کژ اندیشی مثبتگرا، حلقهی مفقوده تبدیل ایده به پدیده
میگویند سه سیب سرنوشت بشر را متحول ساخت؛ اولی سیب گناهی بود که حوا آن را خورد (که البته بعضی میگویند گندم بوده است)، دومی سیبی بود که بر سر نیوتن سقوط کرد و موجب ابداعات جدید گشت، و سومی سیب گاز زدهی استیو جابز بود که تحولی در فناوری و نواندیشی به شمار میرفت.
کج اندیشی مثبتگرا همواره سرلوحهی امور برندهای نواندیش قرار داشته است. برای مثال، کارزار تبلیغاتی "متفاوت بیندیش" (Think Different) اپل از جمله مشهورترین و جاودانهترین تبلیغات عصر حاضر به شمار میرود. این اندیشه نو به راستی موجب نجات اپل از ورطه سقوط بود. "متفاوت بیندیش" زاییدهی ایدهای متفاوت بود. در زمانی که مردم و مطبوعات اپل را تنها در حد یک اسباببازی میپنداشتند، اعضای شرکت در اتاقی گرد هم آمدند تا فکر چاره کنند. اتاقی پر از عکسها و طرحهایی که با دست و بوسیله مداد روی کاغذ پیاده شده بودند. اما در میان این ایدههای رنگارنگ و متنوع یک ایده بیشتراز بقیه جلوهگری میکرد؛ عکسهایی ساده و سیاه و سفید از دگراندیشانی چون گاندی، ادیسون، انیشتین و حتی مخالفان جنگ ویتنام.
عجیب است که شرکت سازندهی تبلیغ تنها 14 روز زمان داشت تا به خواستههای دستاندرکاران اپل جامهی عمل بپوشاند، اما نتیجهی کار محشر بود!
متن آگهی متفاوت بیندیش تا ساعتها ذهن را به خود مشغول میدارد:
به افتخار دیوانهها، نخالهها، احمقها، سرکشان، و شورشیان و وصلههای ناجور..
آنان که همه چیز را جور دیگری میبینند
آنهایی که در قید و بند قواعد نیستند و
پشیزی احترام برای وضع موجود قائل نیستند
میتوان حرفهای آنها را نقل قول کرد، علم مخالفت با آنها برداشت
آنها را تحسین کرد و یا حتی پشتشان صفحه گذاشت و به آنها انگ دیوانگی چسباند
اما تنها کاری که نمیتوان در قبال آنها کرد، نادیده گرفتنشان است
زیرا آنها عاملان تغییر و سرچشمههای تحول هستند
آنها هستند که نسل بشر را گاهی رو به جلو میبرند
برخی آنها را دیوانه میخوانند، اما ما به آنها نابغه میگوییم ...
نقش آفرینان این آگهی در نوع خود منحصر به فرد هستند، از پابلو پیکاسوی نقاش تا محمد علی کلی مشتزن اسطورهای، توماس ادیسون مخترع تا انیشتین مکتشف، ریچارد برنسون کارآفرین افسانهای تا جان لنون اسطورهساز، و چندین و چند کجاندیش مثبتگرای دیگر.
دگر اندیشانی که گاه در زمان خود تنها به عنوان دردسر شناخته میشدند و به استهزاء گرفته میشدند. درست مانند اپل که در ابتدا یک اسباببازی دردسر ساز شناخته میشد، اما ساخت این آگهی نشان داد که اندیشهی متفاوت تا چه میزان تحول آفرین است. فراموش نکنید که انسانهای بزرگ کارهای متفاوت انجام نمیدهند، بله کارها را بگونهای متفاوت انجام میدهند. برای تبدیل یک ایده به پدیده، چشمها را باید شست جور دیگر باید دید... .
با آنکه هیچ نام و نشانی از محصولات اپل در این آگهی دیده نمیشد، اما این کارزار به پیروزی صد در صدی اپل انجامید.
اما چگونه میتوان مغز را به نوآوری عادت داد؟ پژوهشگران دانشگاه ماساچوست آمریکا برای یافتن پاسخ این سوال، 1001 نوآوری تاریخی را مورد تحلیل و موشکافی قرار دادند. ابداعاتی که در آن، فرد نوآور موفق شده بود که قابلیتی موجود اما پنهان را کشف کند. هدف دانشجویان در این پژوهش، یافتن روشی بود که نوآوران بوسیله آن بر به اصطلاح «عملکرد ثابت» و یا «وضعیت موجود» غلبه میکنند. عملکرد ثابت نوعی از یکسونگریها و تعصبات شناختی است که باعث میشود یک شی را فقط به صورتی سنتی مورد استفاده قرار دهیم. به طور کلی الگوسازی از پدیدهها از وظایف اصلی مغز انسان به شمار میرود. الگوهایی که گاه به قدری ریشهدار میشوند که شکست آن ناممکن مینماید. برای مثال تصاویر سهبعدی و درهم ریخته که در صفحات پایانی برخی مجلات یافت میشود را در نظر بگیرید، معمولا پاسخ آنها را میتوان در پشت جلد پیدا کرد.
اما پژوهشگران دریافتند که نوآوران، شی مورد نظرشان را به اجزاء ساده تقسیم می کردند و در مورد کاربرد هر جز به صورت جداگانه، فکر می کردند. یعنی با کمک دو سوال می توان به ایده های بهتری رسید:
1- آیا این موضوع میتواند به اجزاء کوچکتری شکسته شود؟
2- آیا هر جزء به تنهایی می تواند مورد استفاده واقع شود؟
نتیجه استفاده از این پرسش ها این بود که توان حل مسئله را به میزان تقریباً %70 افزایش داد. برای بررسی کارکرد این پرسشها، پژوهشگران به شرکت کنندگان دو حلقه فلزی، یک شمع و یک قوطی کبریت دادند و از آنها خواستند که با این وسایل، عدد 8 انگلیسی (8) را بسازند. در ابتدا کاری که عمده شرکت کنندگان انجام می دادند این بود که شمع را روشن میکردند تا با کمک موم ذوب شده بتوانند دو حلقه را بچسبانند در صورتیکه موم ذوب شده تحمل وزن حلقه را نداشت و لذا راهحل مناسبی نمینمود. اماپس از مطرح ساختن این پرسش ها، %80 آنها موفق به یافتن راه حل شدند. راه حل این بود که باید فتیله شمع از موم آن جدا می شد و به عنوان یک نخ دو حلقه را به هم وصل می کرد.
سبز باشید