هتلی که روح دارد
هنری مینتزبرگ در کتاب خود به نام «قصههای شب برای مدیران» که از طریق کتابفروشی انتشارات بازاریابی قابل تهیه است مینویسد: چند وقت پیش برای سفری کاری همراه با دخترم به انگلستان رفته بودم. دنبال هتلی برای برگزاری یکی از دورههای آموزشیمان بودیم و در نهایت هتلی را پیدا کردیم که کنار یک برکه زیبا بود از زمانی که پا به هتل گذاشتم، احساس متفاوتی داشتم. همه چیز به زیبایی و با روح و معنای خاصی در کنار هم قرار گرفته و به خوبی به همه جزئیات دقت شده بود. از همه مهمتر، هتل کارکنانی محترم و مهربان داشت به همین دلیل به دخترم گفتم این هتل روح دارد. دخترم از من پرسید «یعنی چه که روح دارد؟». پاسخ دادم «صبر کن تا خودت ببینی» یکی از پیشخدمتهای هتل را صدا کردم و درباره مسیرهای گردشگری اطراف هتل پرسیدم. او خیلی با اطراف آشنا نبود و برای همین مدیر هتل را صدا کرد و او نیز با جزئیات خیلی زیادی درباره مسیرهای اطراف هتل توضیح داد بعد از آن که مدیر هتل رفت، به دخترم گفتم دقت کردی چقدر با هیجان مسیرهای اطراف را برایمان توضیح داد؟ بدون آن که غر بزند یا بخواهد سریع برود.
اما چرا با این که همه ما انسانها روح داریم، سازمانهایی که در آنها کار میکنیم روح ندارند؟ و چگونه میتوانیم روح سازمان و شرکتمان را زنده کنیم؟ برای این منظور باید:
۱. به جای توجه صرف به پول و درآمد، به مشتریانمان و نیازها و خواستههای آنها واقعا و از عمق وجودمان اهمیت بدهیم
۲. تلاش نکنیم سازمانمان را با برنامهها و فرایندهای بسیار سختگیرانهای کنترل کنیم بلکه به کارمندانمان اجازه بدهیم خلاقیت و آزادی عمل داشته باشند
۳. کارمندان و مدیرانمان را تشویق کنیم به جزئیات کاری که انجام میدهند دقت کنند نه این که صرفا وظایف محوله را به سرعت انجام بدهند
۴. به روحیه و انگیزه کارمندانمان اهمیت بدهیم و کاری کنیم که احساس کنند شرکتی که در آن هستند، واقعا خانه دومشان است. برای این کار تا میتوانیم فضای دوستی و همکاری را در شرکتمان ترویج کنیم