قدرت باورها در کاروکسب
شاید به این مسئله آگاه نباشیم، اما باورها نیرویی نامرئی است که در پس تصمیمات ما قرار دارد و مسیر زندگی ما را دستخوش تغییر میکند.
بین افـکار، احسـاس، و رفتار ما یـک ارتبـاط متقابل وجـود دارد. وقتـی اتفاقـی بـه وقـوع می پیونـدد، ذهـن مـا آن رویداد را ارزیابی می کند و بر اسـاس ارزیابـی از موقعیـت، احسـاس خاصـی را تجربـه می کند، و بر اسـاس آن احسـاس رفتار می کنـد. البتـه ایـن ارتبـاط یـک ارتبـاط خطـی نیسـت، رابطـه بیـن فکـر، احسـاس، و رفتـار یـک ارتبـاط تعاملـی و متقابل اسـت.
وقتی فردی در موقعیت سـختی قـرار می گیرد، یک برداشت منفی از آن موقعیت می تواند احساسـات شـدیداً منفی ایجاد کند؛ متعاقبا، احساسـات منفی منجر به بروز رفتارهای نامناسـب می شود. و این سه عامل در یک چرخه ی معیوب بر هم اثر می گذارند و بر شدت یکدیگر می افزایند. چرخه فوق میتواند از هر نقطهای شروع شده باشد. مثلا شما رفتاری غیر ارادی انجام دادهاید و به نتیجهای رسیدهاید و اکنون به این باور رسیدهاید که بر زندگی خود هیچ کنترلی ندارید و احساس غم و اندوه را نسبت به زندانی که اسیرش هستید پیدا کردهاید و این احساس منفی باعث میشود در رفتارهای بعدیتان دقت کافی را نداشته باشید و نتایج منفی دیگری را بدست بیاورید و مجددا اتفاقاتی رخ خواهد داد و ... این چرخه مدام تکرار میشود.
البته این چرخه در جهت مثبت نیز بسیار زیاد اتفاق میافتد و برخی موفقیتهای بسیار چشمگیر را نصیبتان میکند و شما واقعا متوجه نمیشوید که این همه موهبت چطور وارد زندگیتان شده و راهش چیست؟
این چرخه می تواند از یک احساس شروع شده و به یک باور قوی تبدیل شود و از آن به بعد آن باور بخشی از زندگی شما و کنترلکننده ذهنتان باشد.
از دیگرسو در سطح سازمان نیز اگر رهبران بتوانند پیوندی که میان باورها فردی و کارهای روزانهی سازمان وجود دارد را درک کنند، میتوانند در پیامدها و نتایج سازمانی دست برده و آنها را عوض کنند. در اینجا قصد داریم به صورت ساده و مختصر به شما نشان دهیم که چرخهی باورها چیست، منشا باورها از کجاست و چطور میتوان از قدرت باورها در کاروکسب بهره برد. اگر ما بتوانیم بیشتر نسبت به باورهایمان آگاه شویم، میتوانیم عملاً آنها را تغییر داده و نوع نگرشمان نسبت به کار و دنیا را عوض کنیم.
چرخهی باورها
در شکل بالا این چرخه را مشاهده میکنید. نحوهی کار چرخه به این شکل است: باورها در بالای چرخه قرار دارند و نتایج نهایی تحت کنترل آنهاست. همهی ما باورهای داریم و اعمال ریز و درشتِ هر روزمان، براساس باورهایمان است. این اعمال کمکم بر باورها دیگر افرادی که در مجاورت ما حضور دارند، تاثیر میگذارند. در نهایت این افراد شروع به اتخاذ تصمیمات و کنشهایی میکنند که تقریباً همان اعتقاد اولیهی خود شما را بیش از پیش مستحکم میکند. مثلاً آموزش کارمندان را در نظر بگیرید. همه با مدیرعاملها و مدیرانی آشنا هستیم که اعتقاد دارند آموزش نیروها سرمایهگذاری واجبی نیست. آنها براساس این اعتقاد ممکن است چه عملی انجام دهند؟ اغلب اوقات، از حدِ حداقل تمرین فراتر نمیروند و با این کار به پرسنل تلقین میکنند که سازمان به روند رشد آنها اهمیتی نمیدهد و به در نتیجه فرصت رشد کمی در سازمان خواهند داشت. در پایان، تصمیماتی که پرسنل میگیرند باعث راسختر شدن اعتقاد مدیرعامل و مدیر خواهد شد: کارمندان کمترین مقدار کار ممکن را میکنند، و مدیران ارشد نیز خرسند خواهند بود که بودجهی خود را پای آموزش هدر ندادهاند.
مثلاً فرض کنید که همان مدیرعامل یا مدیر خیلی ساده اعتقاد خود را تغییر دهد و ناگهان امر آموزش برایش تبدیل به مهمترین سرمایهگذاری سازمان شود. حالا چرخه چه تغییری میکند باورهای ما ریشهی زندگی ما هستند. هرچیزی که در زندگی میبینیم صد در صد به ریشههای زیر سطح برمیگردند. اگرچه ما معمولاً به باورهای دوستان، همکاران و شریکهایمان فکر نمیکنیم، اما اعمالمان لاجرم به اتفاقاتی ختم خواهند شد که در بالا شرح دادیم. اگر ما باورهایمان را تغییر دهیم، همه چیز دیگر را نیز تغییر میدهیم.
باورهای ما از کجا نشات میگیرند؟
هیچکس با باورهای فطری زاده نمیشود. شاید رنگ مو، رنگ چشم، قد، و رنگ پوستمان ریشه در ژنهایمان داشته باشند، اما باورهایمان اکتسابی هستند. باورهایمان را از کجا یاد میگیریم؟ ما آنها را از طرف افرادی کسب میکنیم که مورد اعتمادمان هستند، مخصوصاً در سنین پایین. والدین، معلمها، رهبران دینی، دوستان کوچه و محله و الگوهایی مانند سلبریتیها و ورزشکاران مطرح، همه و همه، در شکل دادن به باورهای مادامالعمر ما نقش دارند. به همین خاطر است که همهی افراد یک واقعیت را به چشم میبینند، اما تفسیرهای کاملاً متفاوت و بعضاً متناقض از آن دارند. هنگامی که به بزرگسالی میرسیم، همسویی باورها و اعمالمان بیش از پیش اهمیت مییابد. و اگر کاری که در زندگی یا در سر کار انجام میدهیم با باورهایمان همخوانی نداشته باشند، به مشکل برخواهیم خورد. اگر باورهایمان با ارزشها و نگرش سازمان همخوانی نداشته باشند چه پیش میآید؟ آن کاروکسب تدریجاً به بیراهه کشیده میشود. این به این معنا نیست که دیگر نمیتوان سازمان را اداره کرد، بلکه به این معناست که زور باورهای شخصی در جهتگیری سازمانی بیش از حد خواهد بود.
دلیل این امر ساده است: تمامی اعمال ما براساس باورهای ما هستند. اغلب اوقات ارزشها و نگرشهای شرکت را براساس آنچه که فکر میکنیم اعتقاد مطلوبی است، بنا میکنیم. این باورها ایدههایی هستند که رهبران دنیا، همکاران و اعضای خانواده مطرح میکنند و مورد تحسین ما واقع می شوند. به صورت آهسته و پیوسته جلو میرویم و در نهایت به جایی میرسیم که بالاخره بر اساس باورهایمان شروع به عمل کردن میکنیم، حتی اگر این اعمال با اهداف سازمانی مغایرت داشته باشند. کارل یونگ میگوید: «اگر ناخودآگاه را تبدیل به خودآگاه نکنید، افسار زندگیتان را در دست خواهد گرفت و شما نیز نام این اتفاق را تقدیر خواهید گذاشت.»
قدرت اعتقادات در کاروکسب
چه در کاروکسب چه در زندگی، اگر باورهای منفی داشته باشید، با نتایج منفی مواجه خواهید شد. یا اینطور فکر کنید: نمیتوان از باورهای منفی، نتایج مثبت دریافت کرد. البته نباید اشتباه کرد و گفت که باورهای منفی منجر به هیچ پیامدی نمیشوند. چرا. باورهای منفی درخصوص ازدواج منجر به طلاق میشود. باورهای منفی نسبت به یک کارمند منجر به اخراج میشود. نمیتوان با تکیه بر باورهای منفی، یک سازمان سالم ساخت. پس بحث در این است که چطور میتوان با باورهای مثبت جلو رفت.
چطور میتوانید در سازمان خود تغییرات مثمر به بار بیاورید؟ باید باورهای خود را تغییر دهید تا بتوانید اعمالتان را دگرگون کنید. اگر خوب به قضیه فکر کنید، میبینید که تنشی که بین باورها و اعمال وجود دارد در سراسر زندگی روزمره خود را نشان میدهد.
مثلاً مدیری را در نظر بگیرید که یکی از کارمندان را برای آموزش دیدن میفرستد اما واقعاً اعتقاد ندارد که این کار مهم است. خودِ کارمند باورش میشود که تجربهی آموزش ارزشی ندارد و با انرژی و تمرکز پایین سر جلسات تمرینی میرود. هنگامی که از آموزش بازگردد نیز مدیر مطمئنتر از قبل خواهد شد که از اول هم اعتقادش درست بوده است.
مدیر خوب کسی است که بتواند باورهای کارمندانش را در کاروکسب درخصوص ذات کاری که هر روز انجام میدهند را تغییر دهد و متعاقباً نتیجهی تلاشهای آنها را نیز متحول کند.