برخی از تصورات غلط که مانع نوآوری در کاروکسب میشود
حفظ یک کاروکسب در مسیر موفقیت نیاز به نوآوری دارد. نوآوری را میتوان بدین شکل تعریف کرد: به کارگیری راهحلهای بهتر برای برآورده کردن نیازمندیهای جدید یا نیازهای بازار.
همه ما به لزوم نوآور بودن در سازمان واقف هستیم اما تعداد کمی از ما فرهنگ نوآوری را در سازمانمان جاری کردهایم. دلایل متعددی را میتوان برای این امر عنوان کرد که بخشی از آن تصورات غلطی هستند که در طول زمان در مدیران شکل گرفتهاند و برای آنها تبدیل به باور شدهاند. در این یادداشت به بررسی برخی از این تصورات غلط میپردازیم.
نوآوری واقعی تنها مخصوص واحد تحقیق و توسعه و نابغهها است.
این تصور غلطی است که نوآوری تنها باید مخصوص واحد تحقیق و توسعه باشد. در واقعیت شاهد هستیم که بهترین نوآوریهای کسبوکاری محصول کارمندانی هستند که جزو نیروهای صف سازمان به حساب میآید و تلاش میکنند کارشان را بهتر انجام دهند و بهتر در خدمت مشتری باشند. نیروهای صف سازمان مثل فروشندگان و سرپرستان فروش در ارتباط دائمی با بازار قرار دارند و به همین دلیل بهتر از سایرین میتوانند نیازهای بازار را درک کرده و به دنبال ایدهای برای پاسخ دادن به آن باشند. از این رو لازم است مدیریت ارشد سازمان به بینشهایی که این افراد از بازار به درون سازمان میآورند، گوش دهد و آنها را در اختیار تیم تحقیق و توسعه و سایر تیمهای مرتبط قرار دهد.
به عبارت دیگر میتوان اینگونه عنوان کرد که نوآوری یک فرایند از بالا به پایین نیست بلکه هر کس در سطح اجرایی سازمان میتواند به صورت فردی یا تیمی، فارغ از روندهای جاری و معمول، ایدهای را پرورش دهد و نوآوریهای موردنظرش را پیشنهاد دهد. ذکر این نکته لازم است که تعداد زیادی از نوآوری محصول شانس و تصادف بودهاند و فردی که آن نوآوری به اسمش ثبت شده حتی به دنبال نوآوری نیز نبوده است.
افراد نوآور، نوآور به دنیا میآیند
تحقیقات دانشگاه هاروارد که به تازگی در کتاب تحت عنوان دیاناِی فرد نوآور (The Innovator's DNA) منتشر شده نشان میدهد که 30 درصد از نوآوری به ژن فرد بازمیگردد و 70 درصد دیگر از طریق انگیزه قابل یادگیری است. در این کتاب محققان پیشنهاد میکنند که برای نوآور بودن باید تمرکز ما روی پنج مهارت باشد:
• پیوندسازی (associating)
• سؤال پرسیدن (questioning)
• مشاهده کردن (observing)
• شبکه سازی (networking)
• آزمایش کردن (experimenting)
تمام این مهارتهای اکتسابی هستند و هیچ کدام ارتباطی با ژن فرد ندارند.
نوآوری قبل از ورود به بازار باید به مرحله کمال برسد.
با توجه به سرعت بالای تغییرات در بازار و همچنین معرفی فناوریهای جدید، غیرممکن است که بتوان نوآوری موردنظر را قبل از بردن به بازار به حد بیعیبونقص بودن رساند. رویکردی که سازمانهای پیشرو در این زمینه دارند رویکر محصول حداقلی قابل حیات (minimum viable product) است که به رویکرد MVP معروف است. این عبارت که برای اولین بار توسط فرانک رابینسون استفاده شد و پس از استیو بلانک و اریک ریس آن را بسط دادند، برای محصولی استفاده میشود که در مقابل ریسک تولید، ضریب بازگشت سرمایه بالایی دارد. فرایند تکمیل این محصول تا زمانی ادامه مییابد که یک محصول کامل و قابل فروش به مشتری به دست آید.
نوآوری تحت تأثیر عوامل محیط کلان است
این تصور غلط باعث میشود که سازمانها نوآور نبودن خود را گردن عوامل محیط کلان بیندازند. هر چند مسائل اجتماعی و سیاسی روی فرایند نوآوری بیتأثیر نیستند اما نوآور بودن محصول تغییر تفکر افراد نسبت به پدیدهای است که با آن درگیر هستند. این تغییر تفکر وقتی با انگیزه همراه باشد و توسط مدیریت درست هدایت شود منجر به نوآوری میشود و نوآوری میتواند به تدریج حتی روی عوامل محیط کلان تأثیر بگذارد.
سبز باشید