بازاریابی عشق و عاطفه
فاطمه و حسین با قصههای من بزرگ شده اند. قصههایی که به صورت فیالبداهه ساخته میشوند و جالب اینکه پس از چند شب که با اصرار آنها مبنی بر تکرار قصهای خاص مواجه میشدم مچم را میگرفتند چون بعضی از جاها را طور دیگری تعریف میکردم. اما حافظه کودکانه آنها قویتر بود و میگفتند نه اینطور نبود، اینطور بود.
قصههایی که حدود پنجاه درصد آنها مربوط به درگ میشدند و معمولاً اینگونه آغاز میشدند:
"یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یه ده بود، یه ده کوچک، یه ده قشنگ، مثل درگ، نه اصلاً خود درگ."
و قصه ادامه مییافت در خیلی از آنها خاطرات دوران کودکی ام بازگو میشدند و در خیلی از آنها به تناسب سن فاطمه و حسین حیوانات ده نقش آفرینی میکردند ... به دلیل همین قصهگوییها و بازیهایی که شبها با آنها میکردم نظیر اینکه اسبشان میشدم و آنها سوار بر پشتم در درون منزل دستور حرکت میدادند وابستگیشان به من زیاد شد و البته وابستگی من به آنها که عزیز دلم هستند. بارها در سمینارها گفتهام که بازاریابی فقط مخصوص کالا و خدمت نیست، اگر درک درستی از بازاریابی داشته باشیم و سه مفهوم شناسایی، شناساندن و خشنودی را درست و بجا بکار بگیریم، رابطهی بین والدین با فرزندان، رابطهی بین همسران، رابطهی بین مدیر و کارمند و رابطه بین انسان و جامعه همگی نیاز به آموزههای بازاریابی دارند. در بازاریابی عشق و عاطفه، آنچه که عرضه میشود دل است، مهر است و محبت است و آنچه دریافت میشود توجه، لبخند، خشنودی و خوشبختی است. در این رابطه باید بتوانیم شرایط و موقعیت و ادراک طرف مقابل را بخوبی بشناسیم و خودمان را بخوبی به او بشناسانیم و این باور را در روح ، دل و جان او به وجود آوریم که او را فهمیدهایم و سپس هر دو طرف به خشنودی میرسند که هدف اساسی بازاریابی است. این رابطه عاشقانه بین من و فرزندانم هر چقدر که بزرگتر میشوند، بیشتر میشود و البته نقش مادرشان در آرامش دادن و مدیریت فرزندان قابل تحسین است.
ادامه این مطلب را در کتاب "بازاریابی و زندگی با خاطره" بخوانید.
سبز باشید