مروری بر چند افسانه و دام تفکر استراتژیک
تفکر استراتژیک در سادهترین تعریف خود بهمعنای تصمیمگیری درخصوص آن است که زمان، نیروی انسانی، منابع و پول خود را متمرکز بر چه فرصتهایی کنیم و از چه موقعیتهایی چشمپوشی کنیم. در واقع استراتژی یعنی چه کارهایی بکنیم و چه کارهایی نکنیم. ناپلئون بناپارت که به طور حتم یکی از شاخصترین چهرهها در زمینه تفکر استراتژیک است، این شیوه تفکر را اینگونه تحلیل میکند: "برای آنکه بخواهیم قوای برتر خود را در یکجا متمرکز سازیم، میبایست در دیگر نقاط در زمینه بکارگیری قوا صرفهجویی کنیم". از نظر مایکل پورتر نیز اساس و عصاره استراتژی انتخاب اموری است که نباید انجام داد.
مایکل پورتر در کنار مواردی چون تناسب استراتژیک و رفتار منحصر بفرد، از واژه موازنه استفاده کرد و موازنه یعنی اینکه بدانیم از چه چیزهایی باید بگذریم. از دیدگاه وی یعنی بدانیم چه کارهایی را باید انجام بدهیم و چه کارهایی را نباید انجام دهیم و درک کنیم که اهمیت کارهایی که نباید انجام بدهیم به اندازه کارهایی که باید انجام بدهیم مهم است.
هرچند که تعریف استراتژی و برنامهریزی راهبردی در ظاهر ساده میباشد، اما در عمل دارای پیچیدگیها و آسیبهای زیادی در عرصههای سازمانی است. در ادامه این یادداشت چند افسانه و دامهای گریبانگیر تفکر استراتژیک در سازمانها را مورد بررسی قرار میدهم. این یادداشت ترجمهای از یکی از مطالب وبلاگ پرمحتوای هاروارد بیزنس ریویو است که جنبهای سنتشکنانه و برخلاف تفکرات پذیرفته شده دارد.
افسانه اول: بهرهوری هدف است
بهرهوری به معنای اقدامگرایی و بهنتیجه رساندن کارها است. تفکر استراتژیک نیز در یک معنا به مفهوم انجام درست کارهای درست است. حقیقت نه چندان خوشایند این است که در پیش گرفتن استراتژی مستلزم چشمپوشی و کنارگذاشتن برخی امور و اقدامات است که این مساله میتواند در مواردی موجب برانگیخته شدن احساسات منفی شود و فرد را از ادامه مسیر خود بازدارد. زمانی که کارها را نیمه کاره رها و یا از انجام آن صرفنظر میکنیم، حس اطمینان برآمده از دنبالکردن اهداف خود را گاه از دست میدهیم. در این شرایط باید با عارضهای جهانی که به نام سندرم زیانگریزی (loss aversion) شناخته میشود دست و پنجه نرم کنیم. سندرم زیانگریزی حاصل چشمپوشی از امور و کارهایی است که زمان، انرژی و پول زیادی صرف آنها شده است، هرچند که این چشمپوشی در راستای انجام کارهای ارزشمندتر است. بهعلاوه درد اجتماعی ناشی از طرد شدن از سوی اعضای تیم عامل دیگری است که میتواند سد راه راهبرداندیشی شود. اما عقل استراتژیک حکم میکند، که خوب را دشمن عالی دانسته و برای رسیدن به اهداف عالیتر، از هدفهای در دسترس و خوب صرفنظر کنیم.
در مقابل بهرهوري در یک مفهوم يعني فعاليتهايي كه خوب انجام مي شود، بهتر انجام شود. با توجه به محدوديت منابع و نامحدود بودن نيازهاي انساني ، افزايش جمعيت و رقابت شديد و بي رحمانه در اقتصاد جهاني ، بهبود بهرهوري نه يك انتخاب بلكه يك ضرورت است.هرچند که بهرهوری منافاتی با تعالی ندارد، اما اشکال از کجا ناشی میشود؟
در حقیقت بهرهوری بدون استراتژی بیمعنا است. بهره وری درگروحذف هر فعالیتی است که در اجرای کارها نقش و تاثیر مثبتی ندارد. حذف چنین فعالیتهایی میتواند بزرگترین اقدام درجهت افزایش بهرهوری باشد. همانگونه که پیتر دراکر نیز بیان میکند: «هیچ چیز بیهوده تر از انجام بهرهورانه کاری که از اساس نباید انجام میشد نیست». لذا چالش بعدی شناخت کارهای درست است.
افسانه دوم: کار رهبری یک سازمان شناسایی امور بااهمیت است
یک تمرین آسان: بهعنوان یک مدیر، فهرستی از کلیه پروژهها و اقداماتی که کارکنانتان هماینک در دست دارند تهیه کنید. پس از اتمام تهیه این فهرست، امور کماهمیت را از لیست حذف کنید.
نتایج تحقیقات نشان میدهد که 99% از مدیران حتی یک قلم از کارها را نیز این فهرست حذف نخواهند کرد. دلیل آن روشن است؛ تمام کارها و اقدامات در دست، بهنوعی دارای اهمیت هستند و هریک بهشکلی تولید ارزش میکنند. بنابراین بحث درخصوص امور مهم بیهوده است. بلکه در عوض، متفکران استراتژیک باید تصمیم بگیرند که در کجا بیشتر تمرکز کنند. بنابراین مدیران بهرهمند از تفکر استراتژیک باید با دقت و موشکافی حسابشده، پروژههای مهم را فهرست کرده و از برخی فرصتهای مهم دیگر چشمپوشی کنند.
در حالیکه تیمهای اصطلاحا بهرهور ممکن است زمان زیادی را صرف گزینش کارهای مهم و تشخیص امور بااهمیت کنند، تیمهای استراتژیک بر روی این موضوع تصمیمگیری میکنند که کدام یک از کارها بیشترین سهم را در تحقق استراتژی تبیینشده برای سازمان دارند، و الباقی پروژهها را کنار میگذارند و یا به وقت دیگری موکول میکنند.
افسانه سوم: تفکر استراتژیک تنها پیرامون اندیشه کردن است
مدیریت و رهبری استراتژیک نه یک معمای ریاضی و نه یک چیستان تفکربرانگیز است، بلکه افکار استراتژیک باید منجر به اقدامات استراتژیک شوند. لذا تفکرات استراتژیک میبایست به تصمیمات عملیاتی بینجامند. باوجود ابهامات فراوان محیط کسب و کار، پیچیدگیهای آن و احتمال بالای شکست در چنین شرایطی، مدیران استراتژیک باید اقدامگرایی را پیشه خود ساخته و اعضای تیم را متوجه این مهم سازند که چه کارهایی باید انجام پذیرد و از چه کارهایی صرفنظر شود. در واقع مدیران در نقش یک ذرهبین باید انرژی تیم خود را متمرکز بر نقاط خاص و ارزشآفرینتر کنند.
بنابراین روشن است که قدرت تصمیمگیری از شاخصههای مهم و بسیار ارزشمند مدیران استراتژیک است. ناپلئون نیز در تایید این مهم میگوید: «هیچ چیز دشوارتر و در عینحال ارزشمندتر از توانایی در تصمیمگیری نیست.»
منبع:
http://blogs.hbr.org/2014/05/3-myths-that-kill-strategic-planning/
سبز باشید