اهمیت جایگاه محقق بازاریابی و مشاور بازاریابی
دیروز عصر (چهارشنبه مورخ 22/03/92) در انستیتو نفت دانشگاه تهران کلاس داشتم. تصور میکنم به جهت تغییر در برنامهها باز هم مجبور شوم برنامه زنده مهارتهای اقتصادی رادیو اقتصاد را که به صورت زنده بین ساعات 17-16 برگزار میشد را از چهارشنبهها به شنبهها بازگردانم. با سردبیر برنامه تماس گرفتم و درخواستم را مطرح کردم تا اقدامات لازم را بعمل آورند.
در کلاس دیروز یکی از سؤالات در خصوص تفاوت محقق و مشاور بود. عرض کردم یک فرد هم میتواند محقق بازاریابی باشد و هم میتواند مشاور بازاریابی باشد اما مهم این است که وقتی در نقشی قرار میگیرد الزامات آن نقش را رعایت کند. اگر ابزارهای تصمیمگیری را چهار عامل اطلاعات-دانش-تجربه و شم بدانیم. شم همان ذات و جوهره است که به تیپ شخصیتی فرد برمیگردد، تجربه نیز یادگیریهایی است که از سابقه کار به دست میآید، اما محقق اطلاعات مورد نیاز مدیر را برای تصمیمگیری بیشتر میکند و مشاور در زمینه تخصصی خود از بعد دانشی یار و یاور مدیر خواهد بود.
محقق باید شعار تحقیقات بازاریابی را با دقت رعایت کند:
«آنچه را که میبینی و میشنوی بیکم و کاست بگو»
محقق شبیه پیراپزشکان عمل میکند یعنی عکس میگیرد و اطلاعات جمعآوری میکند ولی این اطلاعات در اختیار مشاور و مدیر قرار میگیرد. مشاور براساس اطلاعات به دست آمده از تحقیق و همچنین سواد و تجربه خویش راهکار پیشنهاد میکند. محقق پیشنهادات خویش را میبایست با استفاده از اطلاعات برآمده از دل تحقیق ارائه کند اما حق ندارد چیزی اضافه یا کم کند، محقق باید امانتدار اطلاعات باشد اما مشاور میگوید این نظر من است و به این دلایل پیشنهاد میکنم این کار را انجام دهیم و نهایتاً مدیر که در جایگاه تصمیمگیری قرار دارد با شنیدن نظرات مشاور و طرح سؤالات و در بوته ارزیابی قرار دادن نظرات، در نهایت تصمیم نهایی را میگیرد.
مشاور در بسیاری از موارد برای ارائه نظر نیاز به اطلاعات محقق دارد به همین جهت درخواست میکند اطلاعات لازمه برای او جمعآوری شود. اما باز هم تأکید میکنم خروجی آنچه که از تراوشات فکری مشاور در نظر داریم که همان پیشنهادات است، براساس ورودیهایی که به ذهن و روح ایشان وارد میشود شامل اطلاعات-تجربه-دانش و شم زمینهساز نظری میشود که نهایتاً مدیر را به تصمیمگیری نزدیک میکند و در نهایت این سربازان سازمان هستند که نظر ژنرال را که مدیر ارشد است در فضای رقابتی با رعایت اصول رقابت جوانمردانه و با شناخت محیط کسب و کار، اجرا میکنند و مشاور و مدیر با زیر نظر گرفتن عملیات و در تعامل سازنده با هم، اقدامات اصلاحی را انجام میدهند.
مشاور و محقق حرفهای امین مدیر و سازمان او هستند و در مقابل حفظ اسرار، مسئولیت دارند. محقق اطلاعات را ارائه میکند و شاید تا پروژه تحقیقات بازاریابی بعدی با او کاری نداشته باشیم اما مشاور نظیر پزشک خانواده عمل میکند و لازم است در تعامل مرتب با مدیر و سازمان باشد و مدیر نیز برای اتخاذ تصمیم، بهتر است ابتدا نظر مشاور را بشنود. هر چند در نهایت خود تصمیم را میگیرد.
در فضای پرچالش و پیچیده کسب و کار دیگر نمیتوان مدیری را یافت که خودش را بینیاز از خدمات محقق و مشاور بداند. در بنگاههای اقتصادی تأکید بر این است که مدیران حتماً از مشاورههای فنی، منابع انسانی، حقوقی، مالی و سرمایهگذاری و بازاریابی استفاده کنند. و در هنگام اتخاذ تصمیمات بسیار مهم، جلسات مشترک بین مشاورین برگزار شود تا جامعیتنگری که مهمترین دستاوردهای تمام علوم است رعایت شود. و تصمیمات با نگرش همه جانبه اتخاذ شوند تا ریسک تصمیمگیری اشتباه کم شود.
به نظر من علت اساسی شکلگیری رشته MBA و مدیریت اجرایی در جهان این است که مدیران با گذراندن این دوره بتوانند گزارشات دقیقتری را از مدیران میانی بگیرند و همزبانی بیشتری با مشاورین و مدیران میانی خود برقرار کنند.
MBA برای این نیست که تصور کنیم ما همه چیز را میدانیم. چنین تصوری در فضایی که دائم سطح علوم کوچک میشوند اما عمق آنها زیاد میشود، غیرمعقول است.
امیدوارم همه ما عالم عامل عاشق باشیم.
سبز باشید