اهمیت هوش تدبیری در کسبوکار
پنجشنبه و جمعه هفته گذشته (2 و 3 خرداد ماه) در سالن همایشهای بینالمللی صدا و سیما، کنفرانس "مدیریت مدرن" با حضور سه نفر از اساتید خارجی و اینجانب برگزار شد. من دو سخنرانی داشتم یکی با عنوان اهمیت استراتژی در کسبوکار، و دیگری کاربرد هوش مدیریتی در بازاریابی و فروش.
هوش مدیریتی که فرمول آن عبارت است از:
SQ+PQ+PQ+EQ+IQ=MQ
به ترتیب حاصلجمع پنج هوش عقلی، هوش هیجانی، هوش سیاسی، هوش فیزیکی، و هوش معنوی است. نظام ارزیابی دانشآموزان، بیشتر بر اساس هوش عقلی است. اما تجربه نشان داده است که فقط با یک عامل نمیتوان میزان موفقیت را سنجید و چه بسیار دانشآموزانی با معدل بالا در زمان بلوغ، انسان معمولی جامعه بوده و نتوانستهاند به درجات بالای موفقیت برسند. علت را باید در عوامل دیگری جستجو کرد که یکی هوش هیجانی یا همان توان مدیریت کردن هیجانات خویش و دیگران است، حال میخواهد این هیجانات مثبت یا منفی باشد. چه بسیار فرصتهای ارزشمندی را از دست دادهایم چون از هوش هیجانی که خوشبختانه اکتسابی هم می باشد بهره نگرفتهایم. هوش دیگر، هوش فیزیکی یا همان هوش بدنی است. از قدیم گفتهاند که عقل سالم در بدن سالم است. لذا انسان فعال نیک میداند که باید مواظب سلامتی خویش باشد.
هوش بعدی، هوش معنوی است. هوش معنوی به مواردی چون صداقت، شرافت، درستکاری میپردازد. هوش معنوی قطبنمای ما در کسبوکار و زندگی است و سبب میشود از مسیر نیکی خارج نشویم. اما هوشی که سبب شد این یادداشت را بنویسیم، هوش تدبیری است.
من نمیخواهم واژه هوش سیاسی را به کار برم که از آن برداشت سیاسی بشود، که منظور از آن داشتن بهرهی سیاسی یا روش سیاستمدارانه برای کسب قدرت است. بلکه قدرت در اینجا برای تحقق بخشیدن به وظایف، تکالیف و مأموریتهایی است که مدیر بر عهده دارد.
توان شخصی برای کسب قدرت، پویایی مدیر برای استفاده از آن در پیشبرد کارها، مهیاسازی انگیزه جمعی برای به حرکت درآوردن همکاران و افزایش بهرهوری آنان، ویژگیهایی است که از "هوش تدبیری" ناشی میشود.
منابع قدرت در سازمان چیست؟ اطلاعات، پول، مهارتها، مشتریان، فروشندگان حرفهای بخشی از منابع قدرت هستند. اندک بیتوجهی "مدیر" به هر یک از این منابع، پایههای قدرت و محبوبیت مدیر را در سازمان کاهش میدهد.
جالب است بدانیم متخصصان بر این باورند که این هوش یعنی هوش سیاسی و البته بهتر است که "هوش تدبیری" بگوییم، در مواردی نباید به کار گرفته شود. زیرا در بلندمدت، پایههای "قدرت" مدیر را متزلزل میکند.
1. خنجر زدن به همکاران
2. کسب موفقیت بولدوزروار که فرد به هر قیمتی برای دستیابی به موفقیت تلاش کند.
3. توطئه برای سرنگونی
در کوتاهترین عبارت، هوش تدبیری همان است که پیشینیان میگفتند:
هر سخن جایی و هر نکته، مکانی دارد. انسان حرفهای دروغ نمیگوید، اما به قول خواجهعبدالله انصاری:
جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت
پس مدیریت کلام و بهکارگیری اصول و فنون و مهارتهای مذاکره و بهرهگیری از روانشناسی و ارتباطات در مدیریت اطلاعات، مدیریت سؤالات، مدیریت مشتریان شاکی، مدیریت خود، مدیریت فرد دیگر، مدیریت گروه و مدیریت سازمان و... همگی به هوش تدبیری بستگی دارد.
هوش تدبیری سبب میشود که بتوانیم جلسه را مدیریت کنیم. هوش تدبیری سبب میشود که اسیر اثر هالهای نشویم. بدانیم "همه چیز را همگان دانند." "هوش تدبیری" بر این دیدگاه و باور تأکید میورزد که قرار نیست همهی راهکارها از مدیران ارشد و تفکر آنان ناشی شود. حال آنکه اگر مدیریت، روابط و مناسبات صمیمانه با تمامی کارکنان داشته باشد، از هوش و خرد جمعی نیز بهرهمند خواهد شد. چه بسیار زوایایی که برخی کارکنان آن را میبینند، اما مدیران عالی، نمیدانند یا آن را کمتر مناسب میدانند. مدیر با چنین هوشمندیهایی عملاً اقتداری خواهد داشت که دست به ابتکارات تازهای بزند. به این ترتیب، اقدامات از مقبولیت بالاتری برخوردار خواهد شد، و موانع کمتر میشود. آن ابتکار، راحتتر پذیرفته میشود و با نقدهای کمتری روبهرو خواهد شد.
جالب است بدانید یکی از سخنرانان که استرالیایی بود، برای نفوذ بیشتر در حاضران این همایش، از مولانا، خیام و دیگر بزرگان این سرزمین نام میبرد. چنین رفتاری، قدرت نفوذ کلام او را به مراتب افزود.
احتمالاً اگر ایشان در کشور خود سخنرانی داشته باشد از این مثالها استفاده نمیکند. پس شناخت علایق، سلایق، فرهنگ و حساسیتهای مخاطبان هدف و ارائه مطالب با مثالهای آنان نشان از هوش تدبیری است.
اما نکته مهم به کار گیری تمام این هوشها در یک سیستم است که همان هوش مدیریتی است.
سبزباشید