مرگ فروشنده
هر چند هدف اصلی میلر از نگارش این نمایشنامه نقد نظام سرمایهداری در امریکاست، اما شخصیتپردازی دقیق وی، خواننده (و یا بیننده) را قادر میسازد تا با زیبایی با هر یک از شخصیتهای داستان ارتباط برقرار کند و از نزدیک دغدغههای آنها را حس کند. مشاهدهی نسخهی سینمایی این اثر ارزشمند با بازی زیبای داستین هافمن مرا بر آن داشت تا نکاتی را با بازاریابان و فروشندگانی که ممکن است دغدغههایی مشابه دغدغههای ویلی لومان داشته باشند، در میان بگذارم:
1. شما سه زندگی دارید.
بسیاری از ما آنقدر درگیر مشکلات کاریمان میشویم که در بسیاری از موارد فراموش میکنیم کار فقط یک بُعد از زندگی ما است. البته شاید واژهی "مشکلات" دربارهی همهی ما کاربرد نداشته باشد، چون برخی آنقدر عاشق کارشان هستند که چیزی به جز آن را نمیبینند.
میلر در نمایشنامهی خود تأکید میکند که اشتیاق زیاد لومان به فروشندگی باعث شده وی از دو زندگی دیگرش غافل بماند: زندگی خانوادگی و زندگی معنوی. و اتفاقاً شکست در همین دو زندگی است که تراژدی واقعی را رقم میزند و نه شکست در فروشندگی. مرگ فروشنده، مرگ کاری لومان نیست بلکه نابودی معنوی او و شکست در روابط خانوادگیاش است. از ابتدای نمایشنامه که ویلی وارد خانه میشود تا انتهای آن که شاهد مرگ او هستیم، ناتوانی وی در برقراری ارتباط با همسر (لیندا) و دو پسرش (بیف و هپی) به وضوح به چشم میخورد. حتی آمدن او به خانه نیز به خاطر خانوادهاش نبوده است و او آنجاست چون یکی از سفرهای کاریاش لغو شده است. از طرفی شکست قهرمان داستان در زندگی معنویاش آنقدر مهم و تأثیرگذار است که باعث میشود وی چندین بار دست به خودکشی بزند. لومان در حقیقت تنها یک مردهی متحرک است. موفقیت و شکست در فروش تنها یک وجه از زندگی یک فروشنده است و در مقایسه با موفقیت در زندگی خانوادگی و زندگی معنوی از اهمیت بسیار کمتری برخوردار است.
کنت بلانچارد نیز تاکید میکند مواظب ترازوی زندگیتان باشید. یک کفه ترازوی زندگی خانواده است و کفه دیگر کار است. اگر به هر یک بیش از حد بها دهید آن یکی سبک و کم ارزش میشود.
2. خودتان را ریال نبینید.
بسیاری از فروشندگان مانند قهرمان داستان آرتور میلر خودشان را برابر با آنچه که میفروشند میدانند. متأسفانه در روزگار ما این فرمول در ذهن بسیاری از فروشندگان جای گرفته است:
ادامه این مطلب را در کتاب "40 گفتار پیرامون ارتقای مهارتهای فروش " بخوانید.
سبز باشید