خروس جنگیها را استخدام کنید
خروس جنگی اصطلاح نامتعارفی در دنیای کاروکسب است و حتی ممکن است اندکی آزاردهنده و توهینآمیز به نظر رسد. اما خروسجنگیها یکی از پایههای تشکیل سازمانهای پیشرو آیندهگرا هستند.
موقعیتی را فرض کنید که سازمانتان درصدد جذب کارشناس برای یک فرصت شغلی جدید است. آگهی استخدام منتشر میشود، و سیل درخواستهای متقاضیان به ایمیل و یا دستگاه فکس شما سرازیر میشود، حالا فرآیند شناسایی متقاضیان واجد شرایط آغاز شده و موقع انتخاب درست است. انتخابی سرنوشتساز برای سازمان. ما در این یادداشت دو موقعیت را فرض میکنیم؛شخص الف: از بهترین دانشگاه فارغالتحصیل شده آن هم با معدل بالا، رزومه بینقص، و توصیهنامههای درخشان از سوی اساتید این حوزه. به نظر میآید که سازمان شخص مورد نظر خود را یافته است، بسیاری از مدیران با مشاهده رزومه این دست افراد سر از پا نمیشناسند و فورا آن فرد را استخدام میکنند.
حالا نگاهی به رزومه شخص دوم بیندازیم. شخض ب: در یک دانشگاه دولتی نه چندان مطرح درس خوانده، سابقه کاری دندانگیری ندارد و از این شاخه به آن شاخه پریده، و تا الان شغلهای متفاوت و بعضا عجیبی را تجربه کرده، از صندوقداری گرفته تا آوازهخوانی؛ در عین حال فردی جسور و مشتاق به نظر میرسد. با این حال هر دو کم و بیش میتوانند واجد شرایط فرصت شغلی مورد نظر باشند. اما شما کدام یک را انتخاب میکنید؟
رجینا هارتلی، متخصص منابع انسانی برای توصیف این دو دسته متقاضی اصطلاح جالبی دارد که آن را در سخنرانی خود در بنیاد تد مطرح میکند. او مورد الف را با عنوان «قاشق نقره» معرفی میکند ، کسی که آشکارا امتیازاتی داشته و سرنوشتش پیش بسوی موفقیت بوده است. و مورد ب را «خروس جنگی» مینامد، کسی که برای رسیدن به جایگاه فعلی خود با اتفاقات زیادی دست و پنجه نرم کرده و با شرایط موجود خود جنگیده است. رجینا هارتلی اینگونه ادامه میدهد که هر رزومه بازگو کننده قصهای است. او به تجربه و آموختههای فراوان خود در مواجهه با افرادی که تجربیاتشان مانند یک لحاف چهل تکه میماند اشاره میکند، آموختههایی که باعث میشود درنگ کرده و رزومه این افراد را بطور کامل بررسی کند پیش از آنکه رزومههایشان را مثل خیلی از مدیران دیگر دور بیاندازد. رزومه این افراد در نگاه اول مجموعهای از کارهای عجیب و غریب است که شاید نشانگر عدم انسجام، فقدان تمرکز و غیرقابل پیشبینی بودن باشد و یا شاید هم نشانه تقلای متعهدانه آنها علیه موانع که بخاطرش خروس جنگی حداقل سزاوار یک مصاحبه میشود.
قاشق نقره در فرهنگ غرب نشانی از موفقیت بیچون و چرا و زندگی سعادتآمیز است. باید قبول کنیم که رفتن به دانشگاه نخبگان و فارغالتحصیلی از آن مستلزم سختکوشی فراوان است. اما اگر کل زندگیتان به سوی موفقیت مهندسی شده، چطور شرایط دشوار را اداره خواهید کرد؟ هارتلی تجربه خوبی از استخدام قاشق نقرهها ندارد، البته تجربه او قابل تعمیم به همه فرصتهای شغلی نیست. در روی دیگر سکه خروس جنگی ها قرار دارند، کسانی که زندگیشان رو به پرتگاه شکست بوده اما حالا سربلند از ناملایمات زندگی خارج شدهاند. هارتلی توصیه میکند که حداقل فرصت مصاحبه را از خروس جنگیها دریغ نکنیم. او خود را نیز در زمره خروس جنگیها میداند: «قبل از بدنیا آمدنم، پدرم مبتلا به شیزوفرنی پارانوئید تشخیص داده شد، و علیرغم هوش بالایش قادر به حفظ شغلهایش نبود. زندگی ما مثل فیلمهای درام بود. یک بخش از آن به «آشیانه فاخته» میماند، یک بخش به «بیداریها» و بخش دیگر « ذهن زیبا».من چهارمین فرزند پنج کودکیام که از سوی یک مادر تنها در محلهای خشن در بروکلین نیویورک پرورش یافته است. ما هیچوقت خانه، ماشین یا ماشین لباسشویی نداشتیم، و در بیشتر دوران بچگیام حتی تلفن هم نداشتیم. برای همین شدیدا انگیزهام برای فهم رابطه بین موفقیت تجاری و خروس جنگیها بالا بود، زیرا زندگیام میتوانست به راحتی خیلی متفاوت باشد.
هنگامی که با افراد موفق در تجارت ملاقات کردم و شرححال رهبران بسیار قدرتمند را خواندم متوجه برخی شباهتها شدم» پدیده رشد پس از سانحه چیست؟ تنگدستی، ترک شدن، مرگ یکی از والدین در کودکی، معلولیتهای یادگیری، و خشونت در کودکی شاید تجربه مشترک بسیاری از افراد موفق و رهبران قدرتمند تجارت باشد. عموم ما فکر میکنیم که ضربههای روحی در نهایت منجر به ناراحتیها و بیماریهای روح و روان شده و در نتیجه افراد به سوءعملکرد دچار می شوند. اما طی مطالعات برسوءعملکرد، دادهها نگرش غیرمنتظرهای را نشان دادند: که حتی بدترین شرایط هم میتواند منجر به رشد و دگرگونی شود. یک پدیده خلاف عقل و قابل توجه کشف شده است، که دانشمندان آن را رﺷﺪ ﭘﺲ از ﺳﺎﻧﺤﻪ مینمامند. در مطالعه ای روی جامعه ۶۹۸ نفری از کودکانی که شرایطی بغرنج و حاد را تجربه کردهاند، درست یک سوم این جمعیت در بزرگی زندگسالی زندگی موفق، سالم و موثری دارند. علیرغم همه چیز و برخلاف همه دشواریها آنها موفق میشوند. این رزومه را در نظر بگیرید: 24 فوریه سال ۱۹۵۵ ، به دنیا آمد. پدر او یک مهاجر اهل سوریه به نام «ابوالفتاح جان جندلی» بود. این استاد علوم سیاسی در سال ۱۹۵۵ به سان فرانسیسکو رفت، و حاصل ازدواج موقت او با یک دانشجو پسری ناخواسته بود. پس مادرش تصمیم گرفت زوجی پیدا کند تا او را به عنوان فرزندخوانده قبول کنند. ابتدا یک وکیل و همسرش خواستند او را به فرزندی بپذیرند، ولی این زوج منصرف شدند و تصمیم گرفتند یک نوزاد دختر را فرزندخوانده خود کنند. در نهایت والدین این شخص او را برای فرزندخواندگی به خانواده دیگری دادند. او هرگز کالج را تمام نکرد و در سودای تصوف شرقی بود. تغییرات شغلی او یک کم زیاد است، یکسالی را موقتا در هند میگذراند، و بالاتر از آن پزشکان تشخیص داده بودند که او مشکل خوانش پریشی دارد، GPA اش 2.65 بود. به همین دلیل امتحان دادن برایش خیلی سخت بود. با این اوصاف آیا او را استخدام میکردید؟ نام او استیو جابز است. شاید حالا که نام او را میدانید در تصمیم خود تجدیدنظر کنید.
در مطالعهای بر موفقترین کارآفرینهای دنیا معلوم شده که تعدادی زیادی از آنها مشکل جابز را دارند. بطور مثال تنها در ایالات متحده، ۳۵ درصد کارآفرینهای تحت مطالعه اختلال خوانشپریشی دارند. اما نکته قابل توجه و ستایشبرانگیز آن است که کارآفرینانی که رشد پس از سانحه را تجربه کردهاند، سختیها و اختلالات خود را بعنوان دشواریهای مطلوب در نظر میگیرند که برای آنها مزیتی را فراهم کرده چون شنوندگان بهتری شدهاند و توجه بیشتری به جزییات نمودهاند. آنها فکر نمیکنند آنچه هستند علیرغم بدبختیشان است، آنها میدانند آنچه هستند بخاطر بدبختیشان است.
آنها آگاهاند که بدون آن تجارب دشوار، شاید آن زور و بازو و دل و جرات لازم برای موفق شدن را کسب نمیکردند. شکست طعم تلخی دارد و می تواند بسیار نا امید کننده باشد، اما باید بدانید که هر بار زمین خوردن پایان دنیا نیست و زندگی می تواند همچنان ادامه داشته باشد. پس خود را آماده یک جنگ واقعی با نابرابری های زندگی کنید، چرا که سرانجام شیرینی پیروزی انتظارتان را می کشد. معلمان توماس ادیسون دائم در گوش او و مادرش میخواندند که او احمقتر از آن است که بتواند چیزی را یاد بگیرد. ادیسون اما هیچگاه دست از تلاش برنداشت و سرانجام پس از هزاران بار شکست، توانست نام خود را در تاریخ جاودانه کند. پدر فیزیک دنیا، اینشتین وضعیتی به مراتب بدتر از ادیسون را پشت سر گذاشت. داروین در زمان کودکی از سمت معلمان و حتی پدرش با کم لطفیهای بسیاری مواجه بود. او در این رابطه می گوید: «معلمان و پدرم معتقد بودند که من یک پسر کاملا معمولی هستم که هوشم پایینتر از سطح استاندارد است.»
جی کی رولینگ خالق هری پاتر ، پیش از انتشار مجموعه رمانهایش از مطلقه تقریبا فقیر، و بسیار افسردهای بود که سعی میکرد خودش به تنهایی فرزندش را بزرگ کند و در عین حال مشغول نوشتن رمانش بود. همه اینها امروز به افرادی تبدیل شدهاند که تحسین همگان را برمیانگیزند. البته بزرگی میگوید:« اغلب آنهایی موفق میشوند که کمتر تمجید شدهاند»
خروس جنگیها چه موجوداتی هستند؟
سخن پایانی: سازمانهای پیشرو و آیندهنگری که تعهد به تفاوت و تمایز دارند گرایش به پشتیبانی از خروس جنگیها دارند. آنها عملکرد بهتری نیز نسبت به هم ردهها و همچراغیهایشان دارند. تحقیقات موسسه DiversityInc برروی ۵۰ شرکت موفق، نشان میدهد که آنها توفیق خود را مدیون عدم تشابه هستند. حال برگردیم به پرسش اولیه خود. روی چه کسی شرط خواهید بست: قاشق نقره یا خروس جنگی؟ به نظر ما بهتر است روی حریفی سرمایهگذای کنید که دستکم گرفته شده ، حریفی که سلاح مخفی او شورواشتیاق و هدف است. خروس جنگیها را استخدام کنید.
منبع: http://www.ted.com/talks/regina_hartley_why_the_best_hire_might_not_have_the_perfect_resume