هشت درس کارآفرینی از سوی بزرگترین مخترع تمام دورانها
در اینجا مسیری که یک کارآفرین باید طی کند تا به هدف اصلی خود برسد را برایتان آوردهایم. بی شک یکی از بزرگترین کارآفرینان تاریخ توماس ادیسون بود که توانست لامپ رشتهای را اختراع کند. ادیسون نیز مانند کارآفرینهای قبل و بعد خود باید مراحل خاصی را پشت سر میگذاشت. از این رو، بهتر دیدیم که برای هر مرحله، از زندگی ادیسون مثالی بیاوریم تا موضوع برایتان ملموستر جلوه کند.
احساس
سفر از جایی آغاز میشود که کارآفرین، غرق در دنیا و محیط اطراف خود، منبع الهامی مییابد و ترغیب میشود که تفاوتی رقم بزند. این میل موجب عقبنشینی از زندگی روزمره میشود. برای ادیسون این اتفاق هنگامی رخ داد که به کارگاه مخترعی به نام ویلیام والاس رفت و دستگاه تِلِماکون او را دید. در آن لحظه بود که توانست راه حل مشکل تولید یک سیستم مناسب برای عرضهی لامپ الکتریکی ارزان و فراوان را بیابد.
بیان
به زبان آوردن این ایده، بیان کردن آن، به نحوی که دیگران متوجه آن شوند نیازمند تعهد و حتی شجاعت خاصی است، مخصوصاً اگر کارآفرین در محیطی قرار دارد که در آن به فردگرایی و رشد شخصی اهمیتی داده نمیشود. در خصوص ادیسون، تجلی این اصل را وقتی میبینیم که به کارگاهش در مِنلو پارک بازگشت و کسانی که تمسخرش میکردند را مجاب کرد که روی پروژهاش سرمایهگذاری کنند. ایمان، شور و شوق، جسارت و شناخت کامل هدف شخصی از نیازمندیهای این کار بودند.
تغییرجهت
آن دسته از کسانی که تصمیم میگیرند به دنیای دیگر مهاجرت کنند – دنیای خارجیِ کار تیمی و دستهجمعی – در اینجا اولین چالش جدی را حس میکنند: گذر از مرحلهی بیان فردی به مرحلهی بیان جمعی برای گروهی از افراد همرتبه مانند سرمایهگذاران، برنامهنویسان و مهندسان. در اینجاست که کارآفرین باید با این مشارکتکنندگان متحد شود و همه در کنار هم باید کمی تغییرجهت دهند تا بتوانند هماهنگ با هم به این مسیر گام بردارند و محصول را بسازند. عادت ادیسون مبنی بر جا گذاشتن دفترچههای یادداشتش در همه جای ممکن، مانند دعوتنامهای بود برای تمامی کارکنانش تا به وسیلهی آن با ایدههای او خو بگیرند و نظر صادقانهی خود را به او اعلام کنند. همچنین بعضاً تمام شب را با همکارانش بیدار میماند و معاشرت میکرد و به این ترتیب رابطهی دوستانهای به وجود آورد که منجر به مشارکت شد.
برنامهریزی
حالا تیم باید به نتیجه برسد که دقیقاً چه چیزی را قرار است بسازند و وارد بازار کنند و اصلاً چطور قرار است به این هدف برسند. افراد تیم باید در کنار هم بهترین برنامهی ممکن را بریزند. چیزهای زیادی را باید در نظر بگیرند و این کار میتواند بسیار دشوارتر از آنچه فکر میکنند باشد، مخصوصاً اگر تاخیر و مشکلات داخلیْ روند پیشرفت را کند کنند. کارآفرین در اینجا شاید وسوسه شود که نداری درونی و هدف ابتداییاش خود را کنار بگذارد و محصولی بسازد که با نیازهایشان همخوانی ندارد.
اگر ادیسون میخواست وظیفهاش را به پایان برساند، باید پول اندکی که از یکی از سرمایهگذاریهای ابتدایی برایش باقی مانده بود را صرف تجهیزات جدید میکرد. منلو پارک باید تبدیل به جامعترین کارگاه روی زمین برای تحقیق الکتریسیته میشد. او همچنین میخواست کارکنان جدیدی استخدام کند: افرادی که در هنر ماشینکاری و شیشهگری تخصص داشتند. اینگونه آزمایشگاه تبدیل به یک مکان فوقتخصصی میشد. ادیسون برای دوستش تئودور پوشکاش توضیح داد که منلو پارک به تمامی تجهیزات موجود نیازمند است تا بتواند از عمد تمامی جزئیات و احتمالات لامپ الکتریکی را بررسی کند تا به این ترتیب تمامی اشکالات احتمالی موجود را پیش از عرضهی آن در بازار حذف کند.
توسعه
حالا که دیگر برنامه هم مشخص است، تیم میتواند کار خود را آغاز کرده و واقعاً در دنیای خارج سیستمی به شکل یک محصولات یا خدمات خاص خلق کند. در این مرحله تهدیدهایی هستند که باید رفع شوند: بودجهی کم، پسرویهای غیرمنتظره، تداوم کیفیت و اجابت از قانون. احتمالش هست که این مرحله نیازمند تغییرات جزئی زیادی باشد. اما از این مرحله به سلامت عبور کنید، آنوقت دیگر بازگشتی در کار نیست. ادیسون و تیمش دو هفته بعد از اینکه رشته نوری ساختند که میتوانست تا سیزده و نیم ساعت نور را تشعشع کند، این مدل را ارتقا دادند و سپس برای یک مجوز حق اختراع اقدام کردند. مجوز سال بعد صادر شد و تازه چند ماه بعد از صدور آن بود که او و تیمش توانستند لامپی اختراع کنند که میتوانست 1200 ساعت روشن بماند.
حالا میشد کار را بر روی توسعهی یک سیستم کامل – دینام، لامپ، سیمهای اتصال – شروع کرد. و بار دیگر ادیسون رویکردی را انتخاب کرد که کاملاً با اصول مدیریت مدرن مطابقت داشت. او کار را بین چندین تیم چندکاره تقسیم کرد. هر تیم هدف و وظیفهی خاص خودش را داشتن و هر روز عصر پیشرفت خود را به ادیسون اطلاع میداد.
عملکرد
پاداشِ ورود به مرحلهی بعدی، یک محصول یا سیستم است که از آزمایشها و امتحانهای سخت سربلند بیرون آمده و نشان داده که میتواند عملکرد قابل قبولی داشته باشد. محصولی که آنقدر خوب است که بتواند انتظارات، و حتی آرزوی کسانی که از آن استفاده میکنند را برآورده کند. وقتی جان کرئوسی، ماشینچی ارشد ادیسون، درخصوص پیشنهادات فراوانی که برای ساخت نیروگاه برق به آنها میشد، با ادیسون صحبت کرد، این پاسخ را دریافت کرد: «هیچ کاری نکن. هنوز آماده نیستیم. ما فقط یک آزمایش را انجام دادهایم. همین. بله، آزمایش موفق بود و آن اصل سر جایش است. این را ثابت کردیم. اما برای چنین پروژهای کافی نیست. باید تمامی بخشهای این سیستم را آزمایش کنیم. نه فقط برای یافتن ایرادها و بهبود آن، بلکه برای تخمین طول عمر آن. سیستممان کار کرده است، اما باید ثابت کنیم که میتواند برای مدت طولانی عملکرد مناسب داشته باشد. اگر در سیستم ایرادی وجود داشته باشد، باید خودمان قبل از همه آن را پیدا کنیم.»
مراوده
حالا زمان آن رسیده که محصول را وارد باز کرد. در آنجا باید با مصرفکنندگان احتمالی مراوده داشته باشید و آنها را متوجه سازید که محصول شما میتواند مشکل آن را حل کند. گاهی اوقات حتی خودشان هم از مشکلشان باخبر نیستند. ایجاد و توسعهی شبکهی ارتباطی بسیار ارزشمند است و موجب دسترسی بسیار بالاتری به اطلاعات، متخصصها و حتی شرکا میشود. اگر از همان آغاز کار دور و اطراف خود را با آدمهای مناسب پر کنید، مانند بازاریابهایی که فعالانه به دنبال شراکت با شما هستند، شانس موفقیتتان حسابی بالا میرود.
اگرچه نمایشگاه الکتریسیتهی پاریس در 1881 یک کنفرانس علمی بینالمللی بود و نه یک کنفرانس بازاریابی، اما با این حال حضور تیم ادیسون او را قادر ساخت تا شبکهی ارتباطیاش را ارتقا دهد و همچنین قدرت رقبایش را نیز بسنجد.
بازخورد
در مرحلهی آخر، کارآفرین از مصرفکنندگان بازخورد دریافت میکند. بعضی بازخوردها مثبتاند و نشان میدهند که کارآفرین تصمیمات درستی گرفته است، و بعضی از بازخوردها انتقادی هستند و نیازِ بهبود بیشتر را آشکار میکنند. درست مانند یک بازی ویدئویی که وقتی یک مرحله را میگذرانید، در مرحلهی بعد از تجارب قبلی خود هم بهرهمند هستید.
هنگامی که شکایت مشتریانی که بیش از یک مایل از نیروگاه ادیسون فاصله داشته و نمیتوانستند از مزایای لامپ او بهرهمند شوند، به گوش او رسید، او صبورانه به شکایتها گوش داد و دوباره از نو طراحی را شروع کرده و به سیستم سهسیمه رسید. در هنگام بازگویی داستان ادیسون، چیزی که بیش از همه مرا تحت تاثیر قرار داد، این نکته بود که اگرچه یک قرن از زمان تاسیس شرکت ادیسون میگذرد اما هنوز هم مسیر یک کارآفرین به همان شکل باقی مانده است.