:: آیا فکر می کردید روزی به این درجات برسید؟
هیچگاه فراموش نمی کنم که پدر پیرم با دستان پینه بسته اش هنوز در مزرعه با بیل و کلنگ کار می کند وهیچگاه از یاد نمی برم همراهی های مادر مهربانم را در مزرعه با پدرم. اگر ریشه هایمان را فراموش نکنیم و به بزرگانمان افتخار کنیم دچار دام غرور نمی شویم.
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم آنکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
اما اگر موفقیتی می بینی که با اعتماد به نفس ارائه می شود چرا تو نتوانی؟
او گفت زمانی که شما شروع بکار کردید اینقدر بازار رقابتی نبود، گفتم قبول، اما زمانی که من شروع کردم، مثل الان اینترنت نبود، تلفن همراه نبود، این همه کتاب و مقاله و سمینار و کنفرانس برای یادگیری نبود. پس بجای فکر کردن به اینکه دیگر نمی شود کاری کرد، باید بپذیریم در هر عصری فرصتها و تهدیدهایی وجود دارد پس بجای اینکه باور کنی نمی توانی باید باور کنی که می توانی، تو آنی که می اندیشی، ذهنت را باز کن، توکلت را بیشتر کن، همت کن. تو با انیشتین هیچ فرقی نداری، فقط او توانست از حدود 15% ظرفیت مغزش استفاده کند، شد انیشتن. اگر من و تو هم بدانیم که باریتعالی سرنوشت مان را در نحوه اندیشه و عمل مان قرار داده است، چرا ما نتوانیم؟
مردی با لبخند در کنار جوان ایستاده بود کتابی را از غرفه کتابفروشی خرید، "کتاب مباحث و موضوعات مدیریت بازاریابی"، تألیف خودم بود. با بزرگواری دستور داد عبارتی بنویسم و امضاء کنم، نوشتم عالم عامل عاشق باشید و امضاء کردم. کتاب را با لبخند پدرانه به جوان داد و جوان هم خواست فرمول زندگی را برای او بنویسم، من نوشتم؛
اندیشه ß احساس ß کلمات ß عمل ß عادت ß شخصیت ß سرنوشت
و جوان لبخند حاکی از امید و شادی زد و رفت و هر دو راضی بودیم و میدانم خدا هم راضی بود.
سبز باشید