لذت تغییر در روحیات و باورهای یک جوان
نیم ساعتی با او صحبت کردم و توصیه هایی به ایشان کردم. دو بار دیگر در طی این مدت ایشان را دیدم، به رغم میل قلبی اش کتابهایی را که معرفی کرده بودم خوانده بود.
کم کم علاقه مند شده بود، کتابی را خلاصه کرده بود، درسهایی برای زندگی شخصی گرفته بود. آخرین باری که او را دیده بودم به هیچ وجه قابل قیاس با مرحله اول نبود. او به واقع تغییر کرده بود و نقش بازی نمی کرد. شاداب شده بود، سرزنده بود، چنان با شور و حرارت از اهدافش صحبت می کرد که لذت بردم و جالب این بود که دیگر بزرگترین دغدغه اش کار در اشی مشی نبود،او اهداف بزرگی داشت. به افزایش اعتماد به نفس می اندیشید- مهارت هایش در کامپیوتر را در حال ارتقاء دادن بود و جالب اینکه به دیگران برای تغییر نگرش (دوستان و فامیل) کمک می کرد. او گفت از شما ممنونم. و همیشه دعاگویتان هستم.
حال جهانی را می بینم که زیباست و با تمام وجود باور دارم که خودم سرنوشت خویش را می سازم پس هیچ وقت ناامید نمی شوم.
خانم مهندس نیک نژاد که در تمام این جلسات همراه من بود گفت ای کاش از این جلسات از ابتدا تاکنون فیلمبرداری کرده بودیم.
چه زیباست که شادیمان از شادی دیگران باشد.
روح استاد آسمانی شده مجتبی کاشانی شاد که گفت:
گلم از خود رهیدن را بیاموز
به سرمنزل رسیدن را بیاموز
مجال تنگ و راهی دور در پیش
به پاهایت دویدن را بیاموز
زمین بی عشق خاکی سرد و مرده ست
به قلب خود تپیدن را بیاموز
جهان جولانگهی همواره زیباست
به چشمت خوب دیدن را بیاموز
سبز باشید