فروشنده میلر با اسکار فرهادی دیگر نمی میرد
سحرگاه امروز فیلم سینمایی فروشنده به کارگردانی اصغر فرهادی، کارگردان صاحبنام ایرانی، جایزۀ اسکار بهترین فیلم خارجی را دریافت کرد. این خبر کوتاه من را به وجد آورد. هرچند که فرهادی در اعتراض به فرمان اخیر دونالد ترامپ، رئیسجمهور امریکا، مبنی بر ممانعت از ورود اتباع هفت کشور عمدتاً مسلمان از جمله ایران به خاک ایالاتمتحده، در مراسم اسکار 2017 حضور نداشت. اما او در اقدامی شایسته فیروز نادری، یکی از مدیران ایرانی سازمان فضایی امریکا (ناسا) و انوشه انصاری، نخستین زن مسافر فضایی در جهان، را به عنوان نمایندگان فیلم فروشنده به مراسم اسکار فرستاده بود.پیش تر از طریق همین سایت، یادداشتی با عنوان مرگ فروشنده به اشتراک گذاشته بودم که مایلم به فراخور اتفاقات خوشایند امروز این یادداشت را بار دیگر به اتفاق یکدیگر بخوانیم.
در واقع قصه فرهادی حول بازیگران تئاتر مرگ فروشنده اثر ارزنده آرتور میلر صورت میگیرد. فیلم با صحنه ای دردناک از آپارتمان عماد و رعنا دو شخصیت کلیدی فیلم فروشنده که هر دو بازیگر تئاتر هستند آغاز میشود: همه چیز در حال تکان خوردن است. گویی که زلزله ای به جان کانون گرم این خانواده دو نفره افتاده است، اما در واقع ناشی از فعالیت یک دستگاه ساخت و ساز در نزدیکی آپارتمان آنها است. شرایط آپارتمان عماد و رعنا کاملا از حالت مطلوب خارج شده و آنها مجبور میشوند به جای دیگری نقل مکان کنند. فرهادی با نمایش این تصویر از خانواده عماد و رعنا میخواهد بگوید این امکان وجود دارد که خانه آرام یک شخص ممکن است توسط اتفاقات بیرونی به ناگهان تخریب شود.
به هر ترتیب عنوان اصلی فیلم یادآور نمایشنامه نوشته «آرتور میلر» است که عماد و رعنا در حال تمرین کردن ان با دوستانشان هستند. خود فرهادی در مصاحبه ای میگوید: زمانی که دانشجو بودم «مرگ فروشنده» را خواندم و بسیار تحت تاثیر آن قرار گرفتم، احتمالا به دلیل آن چه درباره روابط انسانی میگوید. این نمایشنامه بسیار غنی است که امکان چندین خوانش متفاوت از آن را ممکن میسازد. مهمترین بُِعد آن نقد اجتماعی از دورهای از تاریخ است، زمانی که تغییر ناگهانی آمریکای شهری موجب نابودی یک طبقه اجتماعی شد. مردمی که نتوانستند خود را این تغییر سریع وفق دهند، خُرد شدند. از این نقطه نظر، این نمایشنامه با شرایط کنونی ما بسیار مشابه است. چیزها با سرعت سرسامآوری در حال تغییر هستند.
یکی دیگر از ابعاد این نمایشنامه، پیچیدگی روابط اجتماعی درون خانواده و بویژه زوج متشکل از فروشنده و «لیندا» است. این فیلم علاوه بر جذابیت عاطفی، بسیار تکاندهنده است و مخاطب را به تفکر درباره پرسشهای ظریفی وامیدارد. زمانی که تصمیم گرفتم بازیگران اصلی فیلم متعلق به یک گروه تئاتر باشند، اثر «آرتور میلر» خیلی برایم جذاب بنظر رسید تا جایی که به من اجازه داد رابطهای موازی میان آن و زندگی شخصی زوج درون فیلم ایجاد کنم. عماد و رعنا روی صحنه تئاتر در نقش مرد فروشنده و «لیندا» بازی میکنند و در زندگی شخصی نیز بدون آن که متوجه باشند با مرد فروشنده و همسرش مواجه میشوند و باید برای سرنوشت آن تصمیم بگیرند. فرهادی در خصوص ایده ساخت «فروشنده» میگوید این هدیهای از سوی آرتور میلر و نمایشنامه مرگ فروشنده بود.
نمایشنامهی مرگ دستفروش (که از آن با عنوان مرگ فروشنده نیز یاد میشود) یکی از بزرگترین نمایشنامههای امریکایی است که از دستاوردهای مهم نمایشنامهنویسی در قرن بیستم به حساب میآید. این نمایشنامه که در سال 1949 توسط آرتور میلر، نویسندهی صاحبنام امریکایی، به رشتهی تحریر درآمده است، یک تراژدی است که تصویرگر زندگی فروشندهای به نام ویلی لومان میباشد. فروشندهای که سالها پیش برای خود صاحب ارزش و اعتبار بوده ولی اکنون تنها خاطرات روزهای خوب را با خود یدک میکشد. میلر در نمایشنامهی خود تأکید میکند که اشتیاق زیاد لومان به فروشندگی باعث شده وی از دو زندگی دیگرش غافل بماند: زندگی خانوادگی و زندگی معنوی. و اتفاقاً شکست در همین دو زندگی است که تراژدی واقعی را رقم میزند و نه شکست در فروشندگی. مرگ فروشنده، مرگ کاری لومان نیست بلکه نابودی معنوی او و شکست در روابط خانوادگیاش است. از ابتدای نمایشنامه که ویلی وارد خانه میشود تا انتهای آن که شاهد مرگ او هستیم، ناتوانی وی در برقراری ارتباط با همسر (لیندا) و دو پسرش (بیف و هپی) به وضوح به چشم میخورد. حتی آمدن او به خانه نیز به خاطر خانوادهاش نبوده است و او آنجاست چون یکی از سفرهای کاریاش لغو شده است. از طرفی شکست قهرمان داستان در زندگی معنویاش آنقدر مهم و تأثیرگذار است که باعث میشود وی چندین بار دست به خودکشی بزند. لومان در حقیقت تنها یک مردهی متحرک است. موفقیت و شکست در فروش تنها یک وجه از زندگی یک فروشنده است و در مقایسه با موفقیت در زندگی خانوادگی و زندگی معنوی از اهمیت بسیار کمتری برخوردار است.
کنت بلانچارد نیز تاکید میکند مواظب ترازوی زندگیتان باشید. یک کفه ترازوی زندگی خانواده است و کفه دیگر کار است. اگر به هر یک بیش از حد بها دهید آن یکی سبک و کم ارزش میشود.
خودتان را ریال نبینید
بسیاری از فروشندگان مانند قهرمان داستان، آرتور میلر، خودشان را برابر با آنچه که می فروشند می دانند. متاسفانه در روزگار ما این فرمول در ذهن بسیاری از فروشندگان جای گرفته است:
فروشنده=آنچه که می فروشد
وقتی خود فروشنده چنین تفکری دارد، چگونه می توان از مدیر فروش و مدیر عامل انتظار داشت که به شخصیت، منش، و اخلاقیات او احترام بگذارند.
درست است که در پایان ماه شما احتمالا پورسانت چیزی را دریافت می کنید که در طول ماه فروخته اید، ولی این اصلا به این معنی نیست که شخصیت شما به عنوان یک انسان در حقوق و پورسانت تان خلاصه می شود. پس تغییر را از خودتان شروع کنید و ان را به اطرافیانتان نیز تعمیم دهید.
بلند مدت بیندیشید
داشتن تفکر بلند مدت باعث می شود که یک شکست یا یک پیروزی آنقدر نا امید و سرمست تان نکند که مانند ویلی لومان آینده را فدای حال کنید.
لومان 63 سال دارد، اما هنوز به ثبات لازم در زندگی اش نرسیده است. او آنقدر کوتاه مدت فکر کرده که دورترین چشم اندازش آخر ماه بوده است.بلند مدت بیندیشید و اگر نیاز به محرک های انگیزشی دارید، سعی کنید محرکهایی بلند مدت را برای خود طراحی کنید. همچنین اگر اهل هدفگذاری هستید، روی تحقق ییک هدف سرمایه گذاری نکنید و برای خود فرایندی با نام فرایند تحقق اهداف را طراحی کنید.
به روز باشید
یکی از دلایل اخراج لومان از شرکتی که در آنجا کار می کرد، این است که فردی که ریاست شرکت را برعهده داشته بازنشسته شده و اکنون پسر وی رییس شده است. آمدن یک فرد جوانتر به مجموعه، باعث شده است که روابط و مناسبات تغییر کند و تفکری جوانتر و مدرنتر به آن اضافه شود.
این تفکر جوان، فروشنده ی سنتی را که به افتخارات گذشته اش می بالد، برنمی تابد و او را اخراج می کند. ویلی لومان فروشنده ی خوبی است. او با تجربه است و تمام مهارت ها و تکنیک های فروش را می داند. اما اینها کافی نیستند، چون او دردی از مشکلات جاری سازمان را درمان نمی کند.
خوشبختانه یا متاسفانه، فروشندگان بیش از هر گروه دیگری در کار و کسب به تجارب خود وابسته هستند. این اتکا به تجربه ی عملی بسیار خوب است، اما در بازاری که الگوها به سرعت تغییر می کنند و الگوهای قدیمی در یک چشم به هم زدن از بازار حذف می شوند، داشتن جدید ترین اطلاعات از ضروریات مهم در کار و کسب است.همچنین به یاد داشته باشید که به سیستم وابسته باشید نه به افراد.ممکن است مدیری که بهترین روابط را با شما داشته باشد، به هر دلیلی همین حالا با شما تماس بگیرد و اعلام کند که دیگر در سازمان شما حضور نخواهد داشت. سعی کنید سیستم، بهترین دوست شما باشد.
من فروشنده نیستم، مردم خریدارند
یکی از اشتباهات فروشنده ی داستان مرگ فروشنده، این است که فقط می گوید من فروشنده ام، من می فروشم، من فلان مقدار فروختم و ... این تفکر اشتباه است چون شما فروشنده نیستید بلکه، مردم خریدار هستند. دوستی داشتم که با مشکلات فراوان توانست فروشگاهی را برای خود دست و پا، و کار و کسبش را آغاز کند.
پس از چند سال که او را دیدم، متوجه شدم چندین فروشگاه دیگر نیز خریداری کرده و اوضاع اقتصادی اش بسیار عالی شده است. وقتی علت را جویا شدم، در پاسخ گفت: من نمی خواستم به کسی چیزی بفروشم، این مردم بودند که می خواستند از من بخرند".
سبز باشید