وقتی بچه بودم در تصوراتم یک مرد پنجاه ساله،کسی بود که دوران پیری اش شروع شده بود. احتمالا عصا به دست داشت و آرام آرام برای کم کردن کار و شروع دوران باز نشستگی آماده می شد .چندین نوه دور و برش را گرفته بودند و کلی  مطلب می دانست و کلی کتاب خوانده بود یا یک کشاورز و کارگر با تجربه ای بود که سینه اش معدن دانایی و اسرار بود . و...
باورم نمیشود در چهارم تیر ماه سال نود و پنج من پرویز درگی پنجاه سالم تمام شد. من یک مرد پنجاه ساله هستم، نمی دانم بگویم پنجاه سال دارم یا پنجاه سال ندارم؟  پنجاه سال تجربه و دانایی دارم  یا حال که نگاه  میکنم پنجاه سال را برای تجربه و دانایی از دست داده ام؟ من عصا ندارم،  احساس میکنم هیچوقت باز نشسته نخواهم شد بعید است در بستر بمیرم همیشه از خدا میخواهم در حال تدریس یا مشاوره  از این جهان بروم من عشق کارم. کارجوهره من است . انتقال تجربیات و مطالعاتم به دیگران اوج شعف و شادی را برایم به ارمغان می آورد.فرزندانم هنوز ازدواج نکرده اند پس نوه ای ندارم خیلی کتاب خوانده ام اما نمیدانم چقدر یاد گرفته ام؟ چقدر یاد داده ام؟ چقدر یاد گیرنده بوده ام؟ چقدر یاد گیری زدا بوده ام ؟ در سینه ام اسرار زیادی دارم اما چقدر این اسرار بدرد بشریت بخورد؟ نمی دانم . گاهی یاد آن مطلب پاستور می افتم که آیا حق دارم بگویم که آنچه در توان داشته ام برای بشریت انجام  داده ام؟
من مغزم معدن خاطره و سینه ام معدن اسراراست . تا توانسته ام آن ها را به قلم کشیده ام اما همه را نمی شود گفت .آیا می توانم از حسادت های متاسف کننده ای بگویم که ازجانب بعضی از عزیزان روا شد؟ آیا می توانم ازنامرادیها بگویم؟  نه نمیخواهم بگویم چون همیشه گفته ام و نوشته ام که انرژیمان  را درست استفاده کنیم. میخواهم فقط به تلاش آگاهانه و عاشقانه فکر کنم . می خواهم در مسیر عالم عامل عاشق بودن گام بردارم. وقتی یک کتاب را با دقت تمام میخوانم تا برایش پیشگفتاری بنویسم کلی مطلب جدید یاد میگیرم.یا وقتی پایان نامه ای را با دقت میخوانم تا داوری کنم کلی نکات جدید یاد میگیرم . پس من عاشق یادگیری هستم و وقتی در کلاس ها  و مشاوره ها با تمام جانم آنچه را بلد هستم در طبق اخلاص می گذارم و به مخاطبینم تقدیم میکنم ، لذت می برم.
من نوشتن را دوست  دارم هر روز می نویسم .با بنیان گذاریTmbaو زیر مجموعه های آن شامل : آموزشگاه بازارسازان،شرکت نوربیز، کانون تبلیغاتی ضمیر بازار، مجله بازار یاب بازارساز، مجله توسعه مهندسی بازار، انتشارت بازاریابی،فروشگاه کتاب،دپارتمان مشاوره،دپارتمان تحقیقات بازاریابی و....سعی کرده ام  با همراهی همکارن صمیمی در نهایت توان در خدمتگزاری به جامعه کار و کسب ایران بکوشم.
با فعالیت در انجمن های علمی و تدریس در دانشگاه ها و ...سعی کرده ام اثراتی ماندگار بگذارم.چقدر موفق بوده ام یا نبوده ام به قضاوت پروردگار و مردم بستگی دارد؟
اما می خواهم پنجاه سالگی را شروع مجدد بدانم و آماده شدن برای تحرک جدید در عرصه کار و کسب و زندگی.
من خستگی ناپذیرم،از هر فرصتی برای کار بیشتر همراه با دانایی بالاتر استفاده میکنم و از هر فرصتی برای انتقال دانسته هایم به عزیزانم بهره میگیرم.شبکه های  اجتماعی ،رادیو و تلویزیون ،سایت ،کتاب و مجلات ،کلاس ، سخنرانی در همایش هاو....همه و همه فرصت های فراوانی هستند که خدای قادر برایم فراهم کرده است. من یک مرد پنجاه ساله هستم که از امروز پنجاه و یک سالگی را با توکل به خدای قادر برای کار بیشتر وبا توان و انرژی بالاتر بکار می گیرد.
و میدانم  خدای من در همه حال یار و یاورم بوده است و همراهان عالم عامل عاشق در همه حال انرژی بخش و مشوق سازم بوده اند.من خادم اهالی شریف و بزرگ بازاریابی و فروش ایران سربلند هستم.به امید تلاش بیشتر برای پرورش دادن جوانان آینده ساز و کمک به  مدیران و کارآفرینان برای بالندگی و توسعه  کار وکسب ها در راستای ایران سر افراز.

سبز باشید