هوش هیجانی و نقش آن در سازمانها
در این باره باید بیشتر صحبت کنیم اما به اجمال توضیحاتی در پی می آید که تا حدودی به شاخصهای هوش هیجانی اشاره دارد . همچنین تمایز بین این هوش ( هوش هیجانی ) و هوش بهر (IQ) را مشخص می سازد.
قطعاً با ملاحظهی عوامل تشکیل دهندهی هوش هیجانی می توانیم دریابیم افرادی که در این ویژگی نمرات قابل
ملاحظه ای به دست می آورند می توانند کامیابیهای وسیعی در حوزهی مدیریت خود بیافرینند ، همچنین کارکنان را همچون یاران همراه خود ارزیابی می کنند که همگی به خوبی و با رضایت برای کسب موفقیتهای شخصی و سازمانی می کوشند.
آيا آدمها هوش عمومي دارند؟
مفهوم سن عقلي و هوشبهر بر اين ايده متکي است که هوش يک توانايي عمومي است. چارلز اسپيرمن معتقد بود آدمها هوش عمومي و هوش اختصاصي دارند. به نظر اسپيرمن، عملکرد اشخاص در آزمونهاي هوش به اين دو عامل برميگشت. اسپيرمن نظريهاش را با استفاده از فن تحليل عامل آزمونهاي هوش، تدوين کرد. تحليل عاملي، روشي آماري است که همبستگي نمرات آزمون را تعيين کرده و خوشهها يا عواملي که توانايي خاصي مثل استدلال کلامي يا رياضي را اندازه ميگيرند، مشخص ميکند. فرض کنيد يک نفر مهارتهاي موسيقايي بالايي دارد ولي در رياضي يا زبان انگليسي عملکرد خوبي ندارد. لودويگ فون بتهوون آهنگساز مشهور، چنين آدمي بود. آيا بتهوون آدم «کم هوشي» بود؟ هرگز! هاوارد گاردنر دامنه مولفههاي هوش را گسترش داده تا مهارتهاي موسيقيايي را نيز در بر گيرد.
ده شکل مختلف هوش بر اساس تحقيقات هاوارد گارنر و چارلز هندي:
1. هوش گفتاري= توانايي براي صحبت کردن و فرمان زباني ماست.
2. هوش رياضياتي= هوشي است که براي اندازه گيري بهره هوشي استفاده مي شود و توانايي استفاده
ماهرانه از اعداد ( چهار عمل اصلي ) ماست.
3. هوش فيزيکي= توانايي کاربرد زمان بندي و هماهنگ در حرکات بدني ماست.
4. هوش موسيقي= توانايي خلق موزيک در سطوح برجسته
5. هوش بصري ـ فضايي= توانايي ديدن و بوجود آوردن شکل ها ـ فرم ها و الگوها.
6. هوش ميان فردي= توانايي براي ارتباط، مذاکره،تأثير و متقاعد کردن افراد ديگر.
7. هوش درون فردي= توانايي آگاهي يافتن از خود.که هستيد، که نيستيد، چه مي خواهيد، چه نمي خواهيد و ...
8. هوش کارآفريني= توانايي ديدن فرصت هاي داد و ستد.
9. هوش درون يافتني= توانايي براي حس درستي يا نادرستي يک موقعيت، قضاوت کردن مردم به طور سريع و
صحيح.
10. هوش انتزاعي= بدست آوردن ايده يا تصوير ناگهاني که به شکل يک ترکيب جديد از چند عامل باشد.
هوش عقلی چیست؟
هوش عقلی ارثی بوده و همان هوشی است که در حل یک مسأله ریاضی، در طرح و اجرای یک پروژه عظیم، در اختراع و اکتشافات علمی و به طور کلی در کلاس درس به ما کمک می کند.
هوش هیجانی چیست؟
به چند نفر از موفقترین افراد در زندگی تان فکر کنید و به خصیصههای مشترکی که آنها با یکدیگر دارند. بیشک ، دایره دوستان این افراد بزرگ و متنوع است. ارتباطات شخصیشان قوی و زندگی خانوادگی شان مملو از افتخار و کامیابی است. آنها نسبت به دیگران ، حتی نسبت به کسانی که تازه ملاقات میکنند، علاقه نشان میدهند. آنها رضایت بیشتری از شغل خود دارند، احترام همسالانشان را برمیانگیزند و به خاطر خوب انجام دادن مسئولیت شغلیشان ، از سرپرست خود امتیاز و ترفیع میگیرند. آنها عواطفشان بدون ریاکاری ، احساساتشان بدون نخوت ، و اعتماد به نفسشان عاری از هر خودنمایی است. تفاوت بین این دو گروه، تفاوت میزان IQ یا ضریب هوشی و چیزی است که EQ یا هوش هیجانی نامیده میشود. هوش هیجانی شیوهای پذیرفتهشده برای ارزیابی موفقیت یک فرد است. شیوهای که امروزه در آمریکا رو به گسترش است.
هوش هیجانی EQ و تفاوت آن با IQ
تفاوت بین معلومات کتابی و مهارت در زندگی روزمره و ارتباطات افراد ، در واقع همان تفاوت بین IQ یا بهره هوشی و EQ یا هوش هیجانی آنهاست. از اواسط سالهای 1980 مطالعات روزافزونی در این مورد انجام میشود که هیجانات ما ، و واکنش بعدی ما نسبت به آنها، چه مقدار در سلامت عمومی و موفقیت ما در زندگی نقش دارند، و به خصوص در سالهای اخیر این مطالعات به شدت مورد توجه قرار گرفتهاست. در واقع ، مطالعات وسیعی انجام شده تا نشان دهد ضریب هوشی بالا به تنهایی لازمه موفقیت نیست.
دکتر ریچارد بویاتسیز ، استاد دانشکده مدیریت ودرهد (Weatherhead) در دانشگاه کیس وسترن ریزرو
(Case Western Reserve) در کلیولند ، هوش هیجانی را مجموعهای از شایستگیها و تواناییهایی میداند که ما را قادر میسازد تا کنترل خود را به دست گیریم و در مورد دیگران نیز آگاه باشیم . به بیان ساده ، هوش هیجانی استفاده هوشمندانه از هیجانات است، و در زمینه حرفهای به این معناست که احساسات و ارزشهای خود را نادیده نگیریم و تاثیرشان را بر رفتارمان بشناسیم. دکتر بویاتسیز میگوید که برای پیبردن به شدت میزان هوش هیجانی ، باید توجه کنیم که چقدر نسبت به دیگران دلسوز و حساس هستیم، و همیشه در نظر داشته باشیم که بالاترین درجه همدلی ، درک کردن افرادی است که مثل شما نیستند.
هوش هیجانی مشتمل بر شناخت احساسات خود و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است. به عبارتی عاملی است که هنگام شکست و بحران، در فرد ایجاد انگیزه می کند و به واسطه داشتن مهارت اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می شود .
گلمن , در تشريح هوش هيجاني جايگاه نسبتا وسيعتري براي هوش قائل شده و معتقد است که هوش هيجاني از 5 عامل تشکيل شده است:
1. شناخت عواطف شخصي
2. مديريت عواطف و احساسات
3. خودانگيختگي
4. شناخت عواطف و احساسات ديگران
5. مديريت ارتباطات
1- شناخت عواطف شخصي:
خودآگاهي، يعني تشخيص هراحساس به همان صورتي که بروز مي کند سنگ بناي هوش هيجاني است. توانايي نظارت بر احساسات در هر لحظه براي به دست آوردن بينش روان شناختي و ادراک خويشتن نقشي تعيين کننده دارد. ناتواني در تشخيص احساسات راستين، ما را به سردرگمي دچار مي کند. افرادي که نسبت به احساسات خود اطمينان بيشتري دارند بهتر ميتوانند زندگي خويش را هدايت کنند. اين افراد درباره احساسات واقعي خود در زمينه اتخاذ تصميمات زندگي، از انتخاب همسر گرفته تا شغلي که برمي گزينند، احساس اطمينان بيشتري دارند.
بعضي از افراد واقعا در زمينه شناخت عواطف شخصي خود فاقد خودآگاهي اند. اين عده وقتي از لحاظ عاطفي و هيجاني به هم ميريزند نميدانند که آيا خشمگين اند يا غمگين؟ خوشحال هستند يا صرفا پرانرژي؟ اين افراد بهاي
«بي سوادي هيجاني» خود را در روابط بين فردي و حتي دروني مختل مي پردازند.
2- مديريت عواطف و احساسات
قدرت تنظيم احساسات خود، توانايياي است که بر حس خودآگاهي متکي باشد و به ظرفيت شخص براي تسکين دادن خود، دورکردن اضطراب ها، افسردگيها يا بي حوصلگيهاي متداول اشاره دارد. افرادي که به لحاظ اين توانايي ضعيفند، دايما با احساس نوميدي، خشم مزمن و افسردگي دست به گريبان هستند، در حالي که افرادي که در آن مهارت زيادي دارند با سرعت بسيار بيشتري ميتوانند ناملايمات زندگي را پشت سر بگذارند. براي مثال بيرون ريختن غضب را برخي افراد به عنوان روشي براي مقابله با عصبانيت به کار ميگيرند چرا که اين باور در ميان عموم مردم رواج دارد که «انجام اين کار باعث مي شود احساس بهتري پيدا کني». از دهه 1950 روانشناسان با اين روش مخالفت کردند چرا که دريافتند برون ريزي خشم يکي از بدترين راههاي خاموش کردن آن است، زيرا انفجار غضب عموماً برانگيختگي مغز هيجاني را تقويت ميکند و باعث ميشود افراد در عوض احساس خشم کمتر، عصبانيت بيشتري احساس کنند. به همين ترتيب بسياري از افراد در زمينه مديريت اضطراب و نگراني هاي خود دچار مشکل هستند. ذهن نگران در زنجيره بي پاياني از ناراحتيهاي جزيي گرفتار ميشود، از يک موضوع به موضوع ديگر ميرود و به عقب باز ميگردد.
نگراني هاي مزمن و مکرر، شبيه چرخش به دور خود است که هيچ گاه به راه حل مثبتي منجر نميشوند. توانايي تنظيم هيجانات مختلف - خشم، نگراني، افسردگي و غيره- از مولفههاي هوش هيجاني است و عامل تاثيرگذاري در خدمت بهداشت روان محسوب ميشود.
3- برانگيختن خود:
برانگيختن خود به زبان ساده يعني کنترل تکانه ها (تکانه هايي مثل خشم، ميل جنسي و...) تسلط بر نفس، تاخير در ارضاي فوري خواستهها و اميال، رهبري هيجانها و توان قرار گرفتن در يک وضعيت رواني مطلوب. خويشتن داري عاطفي يا همان به تاخير انداختن کامرواسازي و فرونشاندن تکانهها يکي از مولفههاي اساسي هوش هيجاني است. افراد داراي اين مهارت در هر کاري که به عهده ميگيرند بسيار مولد و اثربخش خواهند بود.
4- شناخت عواطف و احساسات ديگران:
همدلي، توانايي ديگري است که بر خود آگاهي عاطفي متکي ميباشد و اساس مهارت رابطه با مردم است. افرادي که از همدلي بيشتري برخوردارند به علا يم اجتماعي ظريفي که نشاندهنده نيازها يا خواستههاي ديگران است توجه بيشتري نشان ميدهند. اين توانايي آنان را در حرفههايي که مستلزم مراقبت ازديگرانند، تدريس، فروش و مديريت
موفق تر ميسازد. انسانهايي که در شناخت عواطف ديگران مهارت دارند به راحتي و گاهي بدون ديدن چهره طرف مقابل مثلا از پشت تلفن قادرند حالت روحي ديگران را حدس بزنند. شناخت عوطف ديگران به ويژه در روابط بين زوجين اهميت دارد. تا هنگامي که انسان در اين کشور کويري که زمان و زندگي نام گرفته زندگي مي کند، تنهايي و انزوايش نيز پابرجاست. پس به 2 دليل مهم ميبايست توانايي شناخت عواطف ديگران را در خود بالا ببريم: اول اينکه چون ما هرگز نميتوانيم مستقيما وارد تجربه ديگران شويم، هيچ گاه نميتوانيم کاملاً بدانيم که طرف مقابل ما چه چيزي را مي خواهد به ما برساند. وقتي پي مي بريم که هر قدر تلاش کنيم نميتوانيم چنان با هوش يا حساس باشيم که بفهميم ديگري چه تجربه اي ميکند، احساس گناه ميتواند ما را ياري دهد که از روي اصالت، متواضع باشيم. در اين بين هر چقدر قدرت و مهارت شناخت و عواطف ديگران در ما بالا تر باشد بيشتر ميتوانيم در دنياي خصوصي و گاهي درد ديگران سهيم شويم و تنهايي و انزواي آنها را کم کنيم. دوم اينکه «زبان» نميتواند تجربه را به خوبي منتقل کند زيرا تجربه نهفته در دل تجارب عميق انساني غنيتر از آنند که کلمات توان بازگو کردن آنها را داشته باشند...
5- مديريت ارتباطات:
بخش عمده اي از هنر برقراري ارتباط، مهارت کنترل عواطف در ديگران است. افرادي که در اين زمينه مهارت دارند، به خوبي و عميقاً به ديگران گوش ميدهند، ديگران را ميپذيرند و دست به قضاوت نميزنند، در ديگران احساس ارزش و عزت توليد ميکنند نه احساس گناه و در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با ديگران بازمي گردد به خوبي عمل ميکنند. آنان ستارههاي اجتماعي هستند ستارههايي که حتي در روز نيز درخشان اند!
البته افراد از نظر توانايي هاي خود در هر يک از اين حيطه ها با يکديگر تفاوت دارند و ممکن است بعضي از ما مثلا در کنار آمدن با اضطراب هاي خود کاملا موفق باشيم اما در تسکين دادن ناآراميهاي ديگران چندان کارآمد نباشيم. بدون شک زير بناي اصلي سطح توانايي ما، زيستي و عصبي است اما مغز به طرز چشمگيري شکل پذير است و همواره در حال يادگيري. سستي افراد را در مهارت هاي عاطفي مي توان جبران کرد، هر کدام از اين حيطه ها تا حد زيادي نشانگر مجموعه اي از عادات و واکنش هاست که با تلا ش صحيح ميتوان آنها را بهبود بخشيد.
نقش دو هوش عقلی و هیجانی در توفیق انسان چیست؟
شاید تا کنون در مورد هوش عقلی بسیار شنیده باشید و درمورد مزایای آن زیاد گفته باشند. ولی در واقع این هوش هيجاني است که می تواند هوش عقلی را بکار گیرد و در جهت مقصودش به پیش ببرد. بدون شک تعداد زيادي از تيزهوشان و افراد داراي بهره هوشي بالا هستند که زندگي موفقي دارند اما عدهاي از آنها هم هستند که با مشکلات بزرگي دست و پنجه نرم ميکنند يا کارمنداني را ديدهايم که باهوشند اما در محيط کار نميتوانيم با آنها کنار بياييم يا آنها توان برقراري ارتباط سودمند با مديريت يا ديگر کارکنان را ندارند. با دقت در نمونههايي از اين گونه افراد مطمئن ميشويم اين افسانه که: ضريب هوشي بالا به تنهايي تضمين کننده سعادت فرد است کم کم رنگ ميبازد. دانيل گلمن روانشناس معروف در کتاب خود اين گونه استدلال ميکند که موفقيت در کار و رسيدن به هدفهاي با ارزش زندگي نه با هوشبهر بلکه بيشتر با هوش هيجاني يعني توانايي شناخت و اداره هيجانهاي شخصي و ساير افراد مهمي که شخص با آنها در ارتباط است بستگي دارد.
هنگامی که احساس خوبی داریم، دنیا را با عینک خوش بینی میبینیم و بر عکس. عملکرد عاطفی بر کارکرد عصبی- روانشناختی فرد نیز تاثیر میگذارد. وقتی خوش خلق هستیم، خاطرات خوب را به یاد میآوریم و وقتی افسرده هستیم خاطرات بد اتوماتیکوار به ذهن وارد میشوند.
هر چقدر هوش هيجاني فردی بالاتر باشد، به نقش و تاثیر عواطف بر کنشها و رفتارهایش آگاهتر است و سعی میکند متناسب با موقعیت بهترین عاطفه را در خود ایجاد کند تا بهترین نوع تفکر و حل مساله را انجام دهد. فردی که EQ بالا دارد میداند که چگونه تاثیر منفی هیجانات را بر تفکر خود اصلاح نماید.
امروزه بین یادگیری، امتحان دادن و نمره گرفتن با آنچه که لازمه زندگی مدرن و روابط پیچیده بین فردی کنونی است، تفاوت زیادی قایل شدهاند. همه ما انسانهایی را میشناسیم که در ظاهر از تحصیلات بالایی برخوردارند و نمرات درخشانی گرفتهاند ولی در عمل و صحنه اجتماع ومسئولیت، بسیار شکننده و دارای زندگی نه چندان خوب و حتی گاه بسیار ملالت بار هستند. واقعیت هوش هیجانی و مولفههای آن در این زمینه نیز میتواند پاسخگوی بسیاری از چراها باشد، مثل اینکه چرا یک مهندس تحصیل کرده نمیتواند با همسر خود زندگی شادمانهای داشته باشد؟ چرا یک شاگرد اول دانشگاه نمیتواند در کنکور کارشناسی ارشد موفق شود؟
سبز باشید