درسهای مدیریتی از زندگی محمدعلی کلی
« هر روز طوری زندگی کن که انگار آخرین روز زندگیات است، زیرا سرانجام روزی وقت رفتن خواهد رسید»- محمدعلی کلی
محمّد علی دوران کودکیاش را در لویی ویل ایالت کنتاکی آمریکا سپری کرد. در سن ۱۲ سالگی هنگامی دوچرخه کوچکش به سرقت رفت، مثل بسیاری از کودکان دیگر گریه کنان نزد پدرش نرفت بلکه ماجرا را برای پلیس محلی شان جو مارتین که یک مربی بوکس هم بود گزارش کرد. مارتین پیشنهاد کرد که راه مبارزه کردن را تحت نظر او یاد بگیرد و این پسر بچه ۱۲ ساله به سرعت تحت فرامین مارتین در امر یادگیری بوکس پیشرفت کرد. تا زمانی که به دبیرستان رفت در کنتاکی موفق به کسب ۶ عنوان شد و با این موفقیتها مسوولین مدرسه در عوض، نمرات ضعیف درسی اش را نادیده گرفتند و اجازه دادند تا او فارغالتحصیل شود. محمد علی با نام قبلی کَسیوس مارسلوس کلی جونیور (زاده ۱۷ ژانویه ۱۹۴۲ – درگذشتۀ ۳ ژوئن ۲۰۱۶) و مشهور به محمدعلی کلی، یکی از مشهورترین بوکسرهای سنگین وزن جهان بود. او پس از گرویدن به اسلام در فعالیتهای سیاسی نیز نقش داشت و به همین دلیل بیش از سایر قهرمانان ورزشی در جهان مطرح شد.
نخستین بار این مشتزن اسطورهای در سال 1964 قهرمان جهان گشت و در ذهنها جاودان شد، آن هم در شرایطی که سیاهان، شهروند درجه چندم امریکا محسوب میشدند. 56 برد، 5 باخت، و صفر مساوی او را به سلطان رینگها مشهور ساخته است. این اسطوره بوکس سنگین وزن جهان امروز به خاطر مشکلات تنفسی درگذشت.کلی پیش از این از بیماری پارکینسون نیز رنج میبرد. امروز به همین بهانه این یادداشت را به این بوکسور افسانهای و مسلمان اختصاص دادم. مردی که تمام عمر خود را در رینگ گذراند و شایسته نام بزرگترین بود، هرچند که خود بارها گفت که خداوند، بزرگترین است و من بزرگترین بوکسورم:
پهلوان پنبه ای که اسطوره شد
محمدعلی در بحبوحه جنگ امریکا علیه ویتنام، در سراشیبی قرار گرفت و حتی به جرم شرکت نکردن در جنگ ویتنام از بوکس کنار گذاشته شد. کلی اما باز به میادین مشتزنی بازگشت، اما این بار، این اسطوره زانوی شکست زد، اما از پای ننشست و کمر همت بست. بهگونهای که باز دو بار قهرمان جهان شد. جرایدی که به محض شکست کلی به او لقب اسطورهی پهلوانپنبه داده بودند بار دیگر شاهد اوجگیری و طلوع دوباره محمد علی بودند.
کلی از برترینها بود، چون خود این را میخواست، او فهمیده بود که اگر به اندازه کافی این را بگوید، رفتهرفته تمام دنیا متقاعد خواهند شد که او واقعاً برترین است و همینطور هم شد. او حتی با شکست باورناپذیر خود از پا نیافتاد:
1.او اعتماد به نفس داشت
«کلی خطرناک است، من یک تنه درختی را به زیر کشیدهام. با کروکودیل در افتادهام، نهنگ شکار کردهام، رعد را به زنجیر کشیدهام و به دست برق دستبند زدهام، هفته پیش نیز صخرهای را از پای درآوردم، من سریعم.... سریع»
2.محمدعلی اهل ریسک بود
«زندگی قمار است. ممکن است شما صدمه بینید و یا افرادی در سقوط هواپیما جان خود را از دست بدهند. همچنین امکان دارد انسانها دست و پای خود را در تصادف اتومبیل از دست بدهند. این موضوع در مورد مبارزهها نیز صدق میکند و ممکن است برخی جان خود را در این راه از دست بدهند، برخی مصدوم شوند و در مقابل برخی دیگر پیروز شوند. تنها به خاطر داشته باشید که به خودتان تلقین نکنید این اتفاق ممکن است برای شما بیفتد.»
3.مشت آهنین در دستکش مخملی
«من قادرم همچون پروانهای بال بگشایم و مثل زنبوری نیش»
4.محمدعلی به درست باختن و درست آموختن باور دارد
«هرگز به شکست خوردن فکر نکرده بودم ولی حالا این اتفاق برایم افتاد و این تنها چیزی است که به درستی اتفاق افتاد. شکست جزیی از زندگی همه ماست.»
5.مسئولیت اجتماعی
«من نه به خاطر پرستیژ و شأن اجتماعی یا حتی موقعیت شخصی خود میجنگم، بلکه مبارزه میکنم تا به برادرانم یاری رسانده، به آنها روحیه دهم. سیاهانی که با کمکهای بخور و نمیر دولت امریکا زنده ماندهاند، سیاهانی که هیچ از خود نمی دانند و آیندهای ندارند.»
6.او اهل تغییر است
« کسی که در 50 سالگی همانند 20 سالگیاش به دنیا مینگرد در واقع 30 سال از عمرش را از دست داده است.»
7.تفکر شکست در او جایی نداشت
«آنچه ما را از پا میاندازد، قله کوهی که میخواهیم به آن صعود کنیم نیست، بلکه ریگی است که در کفشمان جا خوش کرده است.»
8.غیر ممکن، غیرممکن است
«"غیرممکن" تنها واژهای بزرگ برای افراد حقیر است. برای اینکه آنها زندگی آسانتر و بهتری داشته باشند باید این قدرت را داشته باشند که تغییراتی در زندگی خود ایجاد کنند. "غیرممکن" یک حقیقت نیست، بلکه یک باور است. "غیرممکن" اظهارنظر نیست بلکه شهامت است. "غیرممکن" بالقوه است. "غیرممکن" زودگذر است. "غیرممکن" هیچ است. »
9.میتوان به آنچه در ذهن داریم دست یابیم
«قهرمانان در باشگاههای ورزشی متولد نمیشوند، آنها از رؤیا و دید درونیشان بوجود میآیند، پس باید مهارت و اراده داشته باشند تا به قهرمان تبدیل شوند.»
10.محمدعلی انسان هدفمندی بود
« وقتی برای هدف خاصی میجنگید چیزی را از دست ندادهاید. به نظر من بازنده واقعی کسانی هستند که هدف مشخصی ندارند.»
11.او تحت هر شرایطی به ارزشهایش باور درونی داشت
«نه، من 10 هزار مایل آنور آب نمی روم (اشاره به جنگ ویتنام) که دستم به خون انسانها آلوده شود. آنهم فقط به خاطر حرص و طمع سردمداران سفیدپوست برای گسترش استعمارشان بر رنگینپوستان. امروز، روزی و سالی است که این بیعدالتیهای شیطانی باید به پایان خط برسند.»
12.او از ناملایمات استقبال میکرد.
«من از هر دقیقۀ تمرین متنفر بودم، ولی به خودم گفتم: تسلیم نشو. الان رنج بکش و بقیه عمرت را مثل یک قهرمان زندگی کن.»
روحش شاد.
سبز باشید