چه کنم دلم از سنگ که نیست
شاید کمتر کسی مثل من بتواند در مورد هواپیمایی در ایران قضاوت خوبی داشته باشد .چون چند پرواز در هفته که به ندرت به موقع انجام می شوند و تقریباً در تعداد قابل توجهی هم موارد استرس زا همراه می شود، را تجربه می کنم .
آنقدر از هواپیمایی نوشتم که اقرار می کنم خسته شده ام .اما چــه کنم داغ این عزیزان تازه آسمانی شــده آرامــم
نمی گذارد .
به یاد استاد دوران جوانی ام می افتم ،همان موقع که دوست داشتم شاعر شوم و در کلاسهای زنده یاد مهدی سهیلی شرکت می کردم .
چه کنم دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه دل است این دل من
که ز یک لرزش اشک
بر رخ رهگذری
یا زنالیدن مادر به فراق پسری
دل من می شکند
دلم از داغ شهیدان وطن می شکند
زخیال غم مردم دل من می شکند.
چه کنم دلم از سنگ که نیست .
قطره اشکی در چشمانم می آید ، زود پنهانش می کنم و فاتحه ای برای عزیزان می خوانم .
اما سعی می کنم شادی را به فضای منزل بیاورم ، با حسین بازی می کنم ، با فاطمه شوخی می کنم و شام می خوریم و می روم . خیلی جرات نمی کنم در چشمان همسرم نگاه کنم . مثل همیشه بدرقه ای زیبا، همراه با دعا و صلوات همــراه می شود. از اینکه تقریبا به موقع سوار هواپیما می شویم تعجب می کنم ، اما این تعجب خیلی طول نمی کشد چون مدت زیادی در درون هواپیما می نشینم تا پرواز صورت گیرد وکسی هم چیزی نمی گوید .
مدت 40 دقیقه پرواز طول می کشد.به محض نشستن هواپیما ، تلفن را روشن می کنم و خبر رسیدن به مقصد را به همسرم می دهم . ( می دانم در طول پرواز من ، او چه اضطرابی دارد ) اما هواپیما تقریباً نصف طول باند را طی
کرده است که می ایستد و خاموش می کند .
ولوله ای بین مهمانداران برپاست . خانم سرمهماندار بداخلاق و پر استرس، مرتب به کابین خلبان مـی رود و بیــرون
می آید . من در ردیف دوم هستم . در را باز می کنند اما اجازه خروج نمی دهند .
نیروهای فرودگاه کرمانشاه پای پله ها هستند اما هیچکس نباید پیاده شود . سر و صدای مردم در مــی آیــد .
از سر مهماندار بداخلاق سوال می کنم چرا هواپیما به قسمت مربوطه منتقل نشد و اینجا ایستاد با لحنی تقریباً تند
می گوید :
"اگر می توانست که می رفت" !
متوجه می شوم که هواپیما نقص فنی پیدا کرده است . اما او می توانست با لحن بهتری بگوید . ولی در دل می گویم انصافاً هواپیمای با غیرتی است که روی باند نقص فنی پیدا کرد .
صحبت های سر مهماندار با نیروی دیگر را می شنوم که وقتی از تبریز به تهران آمدیم چرا خلبان مورد را گزارش نکرد؟
فرودگاه اتوبوس ندارد که مردم را به سالن خروجی منتقل کنند. مسافت زیاد است و مردم هم مجبور می شوند از بین علف ها عبور کنند، لذا اجازه خروج داده نمی شود.
سروصدا زیاد می شود . اما همه حرف می زنند و بالا و پایین می روند و بالاخره خلبان پیاده می شود و مجدداً سوار
می شود و برای مردم توضیح می دهد که بنشینند شاید بتوانم هواپیما را جلوتر ببرم و بعد از چندی هواپیما آرام حرکت
می کند تا نزدیکی سالن ، که بتوانند اجازه خروج بدهند .
مردم عصبانی هستند.بیش از یک ساعت فقط فرایند خروج از هواپیما طول کشیده است.
سرمهماندار به یکی از معترضان می گوید "فکر کنم دوست داری امشب را در پاسگاه بگذرانی"
خدای من ، به جای سعه صدر و مهربانی در دوران عصبانیت ، و دلجویی از مسافران ، آنها تهدید هم می کنند . فقط لبخندی می زنم و پیاده می شوم ، چون من دوست ندارم شب را در پاسگاه بگذرانم.
در برگشت هم تاخیر داریم ، اما چه بگوییم که نگفتن آن بهتر است .در راه برگشت و هنگام پیاده شدن یکی از مادربزرگهای کرمانشاهی جزء مسافران بود که هنگام پیاده شدن (که باز هم بیش از زمان عادی طول کشیده بود و گرما نیز این مادربزرگ را عصبی کرده بود) به سرمهماندار که خوشبختانه ایندفعه آن خانم بد اخلاق نبود بلکه آقایی خوش اخلاق بود، گفت "چنان تبلیغات منفی برایتان کنم که کیف کنید" . این مادربزرگ هم از بازاریابی و تبلیغات و نقش مشتری به خوبی آگاه بود.
اما کو گوش شنوا؟
یار دیرینه و همیشگــی ام در TMBA جنــاب آقای آخـوندی می گـفت:
اگـر همیـن خاطـرات ام از هواپیـما را جمع و جور کنم یک کتاب می شود و می توانیم آن را چاپ کنیم . شاید روزی این کار را کردیم .
سبز باشید