یادگیری از روستایی دانا
• نمیدانم امروز صبح در مسیر به سمت جلسه مشاوره چه شد که به یاد مش عزیزالله شاه مرادی افتادم. در روستای درگ و روستاهای اطراف وقتی فردی اولین بار به زیارت میرفت یک پیشوند به ابتدای اسمش اضافه میشد، کسانی که به مشهد الرضا (ع) مشرف میشدند مشهدی و به اختصار مش، کسانی که به کربلا مشرف میشدند کربلایی و به اختصار کبلایی و کسانی که به زیارت خانه خدا میرفتند حاجی و به اختصار حاج، در ابتدای نامشان میآمد. و اما مش عزیز الله، ایشان در روستا سیمیار که حدواً دو ساعت پیاده با درگ فاصله داشت زندگی میکرد و یک نسبت فامیلی هم با پدرم داشتند. شوهر دختر عمه پدرم بودند. خدا رحمتش کند. پدر دکتر شاهمرادی بود که استاد دانشگاه تربیت مدرس بود و در دانشگاه تربیت مدرس ساختمانی بنام ساختمان دکتر شاهمرادی نامگذاری شده است. مش عزیز الله پیر مردی روستایی و بیمدرک بود اما بسیار دانا و خوش بیان و زیبا رفتار بود. چهرهای بسیار نورانی داشت و نشنیدم کسی کوچکترین خاطره بدی از ایشان داشته باشد. جز نیکی و خوبی از ایشان هیچ ندیدم. خدایش رحمت کند. همیشه تصور میکردم ایشان به عالم بالا وصل است. پسر ایشان، دکتر شاهمرادی در تصادف مرحوم شد وقتی برای ختم به روستایشان رفتیم پس از ختم در منزل مش عزیزالله در یک اتاق، جمعی حدوداً پانزه نفر نشسته بودیم. مش عزیز الله به پیرمردی که روبرویش نشسته بود گفت آقای احمدی یادت هست که چند سال قبل به شما گفتم صبر داشته باش (بعداً متوجه شدم که آقای احمدی چند سال قبل جوانش را از دست داده بوده است.) او گفت بله آقای شاهمرادی یادم هست. مش عزیزالله گفت آن موقع میفهمیدم چه میگویم و نمیفهمیدم، حالا میفهمم. یاد این گفته افتادم که "غم مرگ برادر را برادر مرده میداند". این همان تکنیک ام پارتی است.
• یکی از بستگان ما که در روستای دیگری زندگی میکند شخص مؤمن و اهل مطالعهای است که علاوه بر کشاورزی، در ایام مذهبی در مسجد روستایشان و روستای اطراف برای مردم سخنرانی میکند. اسمش رضا ست. مش رضا لباس روحانی نداشت و حوزه نرفته بود اما مردم به احترام به او شیخ میگویند. شیخ رضا نیز انسانی وارسته، درستکار و عزیز است. متأسفانه از جانب بعضی از افراد برای او دردسرهایی در سر آب و زمین درست شده بود. روزی در جمعی مش عزیز الله و شیخ رضا بودند. مش عزیز الله حال رضا را پرسید و او شکر خدا را کرد. مش عزیزالله گفت میدانم ناراحت هستی و سپس این شعر را خواند:
دلم میخواد برم بالا بشینم
میان مردم دانا بشینم
اگر که مردم دانا نباشند
برم در گوشه ای تنها بشینم
• مش عزیز الله پرکار بود. خوش رفتار بود. به هیچکس حسادت نمیکرد. عارف بود. انسانها را دوست داشت. با تمام وجود عالم عامل عاشق بود. درک بینظیری داشت هرچند مدرک نداشت.
سبزباشید