چهار درس مدیریت کسبوکار از کودکان
کسانی که صاحب فرزند هستند بهخوبی میدانند که پرورش یک کودک مانند مدیریت و توسعهی کسبوکار کاری پرزحمت است. در حقیقت شباهتهای زیادی میان بزرگ کردن فرزند و مدیریت کسبوکار وجود دارد. در اینجا به چهار درسی که میتوانیم برای مدیریت بر کسبوکار خود از کودکان بیاموزیم، اشاره میکنم:
1) پشتکار همیشه جواب میدهد.
کودکان گریه میکنند. آنها گریه میکنند چون چیزی میخواهند. آنها از گریه کردن هدفی در ذهن خود دارند. کودک آنقدر گریه میکند تا به چیزی که میخواهد، دست یابد. شاید شنیدن صدای گریهی فرزند برای پدر و مادر خوشایند نباشد اما مهم این است که او هرطور که شده به هدفش میرسد.
مدیریت کردن یک کسبوکار نیز به چنین پشتکاری نیاز دارد. باید آنقدر تلاش کرد، آنقدر آزمون و خطا انجام داد و آنقدر شکست خورد تا در نهایت موفقیت حاصل شود.
2) نه گفتن
غذا دادن به یک کودک فرایند لذتبخشی است. پدر و مادرها سعی میکنند با ترفندهای متعدد هرطور که شده به فرزندشان غذا بخورانند اما زمانی که کودک احساس کند سیر شده است، دیگر غذا نمیخورد. پدر و مادر هر کاری که بکنند، بینتیجه است و فرزند آنها نیز زیر بار خوردن غذا نمیرود.
همانقدر که فروشندگان و بازاریابان باید مهارت نه شنیدن را در خود تقویت کنند، مدیران ارشد یک مجموعه و بهویژه مدیرعامل یک سازمان نیز باید روی نه گفتن تمرین کنند. مواردی پیش میآید که در آن پیشنهاداتی میشود که نباید در پذیرفتن آنها عجله کرد و باید محترمانه آنها را رد کرد. گاهی اوقات مشتریانی داریم که هزینهشان بیشتر از منفعتی است که برای کسبوکار ما دارند پس باید با رعایت احترام و ادب با آنها قطع همکاری کنیم (البته تعداد این مشتریان زیاد نیست و تنها 5% از کل مشتریان ما را شامل میشوند.) در هر صورت نه گفتن یک مهارت مهم مدیریتی است.
3) ساختن ارتباطات ماندگار بر پایهی اعتماد
مطمئناً هر فردی که تجربهی پدر یا مادر شدن را داشته باشد این لحظهی بهیادماندنی را به خاطر میآورد که در خانه را باز کرده و فرزندش به سمت او دویده است. کودک به هرکسی اعتماد نمیکند و سمت او نمیدود اما به محض دیدن پدر یا مادر خود با اشتیاق به آنها میرساند. این ارتباط به چند روز و چند هفته خلاصه نمیشود بلکه یک عمر به طول میانجامد. بنابراین ارتباطات کودکان بر اصل اعتماد، استوار هستند و زمانی که اعتماد حاصل شد، این ارتباطات دیگر قطع نمیشود.
برای مدیریت یک کسبوکار نیز، ارتباطات نقش کلیدی دارند اما هر ارتباطی، ارزش وقت مدیر را ندارد. مدیران هوشمند باید این توانایی را داشته باشند که بین ارتباطات سازنده و ارتباطات بیثمر تفاوت قائل شوند. ذهنیت مدیر باید ساختن ارتباطات بلندمدت باشد که بر پایهی اعتماد شکل گرفتهاند.
4) سرمایهگذاری، دوطرفه است.
بچهدار شدن تجربهای است که زندگی فرد را به کلی تغییر میدهد. پدر و مادر زندگی خود را وقف فرزندانشان میکنند و به خاطر او کارهایی میکنند یا خود را از انجام کارهایی محروم میکنند، که پیش از این حتی فکرش را هم نمیکردند. تمام کارهایی که پدر و مادر برای فرزندشان انجام میدهند تا بتوانند به سنی برسد که مستقل شود، در حقیقت یک سرمایهگذاری است؛ سرمایهگذاری برای روزهایی که آنها به فرزندشان نیاز خواهند داشت.
در دنیای کسبوکار نیز شرایط خیلی متفاوت نیست. کارمندان وقت، انرژی، و دانش خود را سرمایهگذاری میکنند تا نیازهای مالی و اجتماعیشان برآورده شود. صاحب کسبوکار پول خود را سرمایهگذاری میکند تا خدمتی را از کارمندانش دریافت کند. در هر حال، هیچکدام از طرفین منتی بر یکدیگر ندارند چون سرمایهگذاری، یک مسیر دوطرفه است.
سبز باشيد