نیک آمدن و نیک رفتن
در مصاحبه استخدام از متقاضی پست مدیر فروش پرسیدم دلیل محکمی بیاور که نشان دهندهی وجه تمایز و نقطهی قوت شما باشد تا من را برای استخدام شما ترغیب کند. گفت من یک تیم ویزیتوری ده نفره دارم که هرجا بروم همراه خودم میآیند، آنها به من وفادار هستند و ما در هر شرکتی بودیم در اندک زمانی فروش آنجا را بالا میبریم. و من گفتم خوب تکلیف شرکت قبلی که شما مدیر فروش آنجا هستید چه میشود؟ او گفت شما نگران این شرکت که مشاورش هستید باشید نه نگران شرکت قبلی من. بیش از این گفتگو، با ایشان را صلاح ندانستم و خداحافظی کردم و در خاطراتی که در این رابطه داشتم فرو رفتم.
• در یکی از شرکتهای تولید کنندهی کاشی و سرامیک وقتی شروع به کار مشاروه کردم، یکی از مصاحبههایم با مدیر فروش جوان و خوش کلام آنجا بود. وقتی سؤال کردم شما چگونه با این شرکت آشنا شدید، گفتند من قبلاً در یکی از شرکتهای همین صنعت کار میکردم و وقتی به توافقات لازم برای ادامه کار با مدیر ارشد آنجا نرسیدم همراه تیم فروش و بازاریابی که زیر نظر من کار میکنند به اینجا آمدیم و پس از توافقات اولیه مشغول به کار شدیم ولی اینجا هم جای مناسبی برای ادامه کار من نیست. همان روز به رئیس محترم هئیت مدیره عرض کردم، اینگونه استخدامها بسیار خطرناک هستند، چون احتمال اینکه شما در یک روز کل تیم فروش و بازاریابی خودتان را از دست بدهید زیاد است و متأسفانه چند روز بعد همین اتفاق افتاد. یک روز مدیر فروش پیغام داد که دیگر نمیآید و پرسنل ایشان هم در طی چند روز آینده عمدتاً از شرکت خارج شدند و آنطور که شنیدم همگی با هم در یک شرکت دیگر مشغول به کار شدند. شاید مدیریت ارشد شرکتها از اینکه با هزینه اندک زمانی و پولی، در اسرعوقت تیم فروش خوبی را تدارک میبینند خوشحال شوند اما به قول وحشی بافقی:
شیرینی وصل را نمیدارم دوست
از غایت تلخی که در هجران است
• در شرکت مهیا پروتئین مشغول گفتگوی جذب با متقاضیان پست ویزیتوری بودم. یکی از عزیزان متقاضی از یک شرکت تازه تأسیس صنعت بستنی بود. یادم آمد چند روز پیش ما سرپرست فروشی را استخدام کرده بودیم که از همان شرکت آمده بود. به آن ویزیتور گفتم شما چگونه با مهیا پروتئین آشنا شدید؟ گفت سرپرست فروش قبلی که حال در اینجا استخدام شده است به من و هفت نفر دیگر زنگ زد و گفت که همه با هم به اینجا بیاییم. گفتم یعنی هشت ویزیتور یک شرکت تازه تأسیس را با هم خارج کرد؟ و او گفت آخر ما به او وفادار هستیم و هرجا که برود ما هم با ایشان میرویم.
گفتم ولی ما حاضر نیستیم آن شرکت دچار بحران شود و این بلا در آینده هم سر شرکت مهیا پروتئین بیاید. همین باعث شد که افتخار همکاری با آن سرپرست فروش را هم از دست بدهیم. قرار نیست ما یک شرکت را آباد کنیم و شرکت دیگر را خراب کنیم. درست است که رقابت است اما رقابت جوانمردانه مدنظر حوزهی بازاریابی است. بازاریابی میدان جنگ نیست بلکه میدان مسابقه است، با رعایت اصول اخلاقی و جوانمردانه.
• در بعضی از شرکتها میدیدم که در هنگام استخدام از کارکنانشان تعهد میگرفتند که برای کار، بستگان خودشان را به شرکت معرفی نکنند و به جوانان تأکید میکردند اگر یک پسر شاغل در این شرکت با یک دختر شاغل ازدواج کند، ما به آنها تبریک میگوییم و حتماً به آنها کادو هم میدهیم، اما پس از آن یکی از آنها باید از شرکت خارج شود و تمام اینها برای جدا کردن روابط عاطفی فامیلی با روابط کار است.
ادامه این مطلب را در کتاب "بازاریابی و زندگی با خاطره" بخوانید.
سبز باشید.