وبسایت شخصی پرویز درگی معلم بازاریابی

آموزه‌هایی از پدربزرگم غلامعلی درگی 27 تیر
admin لایک 0 دیدگاه

آموزه‌هایی از پدربزرگم غلامعلی درگی

•    ارباب غلامعلی درگی در روستای درگ و روستاهای اطراف آن ملک و املاکی داشت، اما بعد از انقلاب رعیتها املاک را برای خودشان برداشتند و ما با زمینهایی که دست خودمان بود و خانواده‌مان از ابتدا شخصاً روی آنها کار می‌کردند، امرار معاش می‌کردیم، اما جالب این بود که نوع رفتار مهربانانه پدربزرگم با رعیتها اصلاً تغییر نکرد  و همچنان با آنها دوست بود و آنها ارباب را مثل قبل دوست داشتند و احترام می‌گذاشتند، و فقط دیگر حق اربابی نمی‌دادند و پدر بزرگم اصلاً خم به ابرو نمی‌آورد و هیچگاه ذره‌ای از ناراحتی را در وجود ایشان بابت این موضوع ندیدم. او به واقع بزرگ بود. دهاتی کم مدرکی که فقط سواد خواندن و نوشتن داشت، اما در منش و رفتار بزرگ بود. همیشه سفره‌اش باز بود و هرکس از روستاهای دیگر یا ادارات به روستای ما می‌آمد مهمان ایشان بود. هرگاه غذایی که مادربزرگم یا عروسهایشان طبخ می‌کردند و غذا بدمزه می‌شد، در مقابل غرولند دیگران ایشان فقط می‌گفت: "عیب ندارد، مزه‌اش که تویش هست". هروقت هرکدام از ما به شهر می‌آمدیم، پدربزرگم توصیه می‌کرد حتماً در برگشت یک روزنامه برایش بخریم. روزنامه را با دقت می‌خواند و برای پیرمردهایی که دورش جمع می‌شدند، بازگو می‌کرد. تا اینکه در سالهای آخر عمرشان به همت عموی بزرگم که حالا خودشان هم آسمانی شده‌اند، در خیابان نواب تهران منزلی قدیمی خریداری شد و ما هم فرصت پیدا کردیم چند سال از دوران ابتدایی  را در تهران و در منزل پدربزرگ (و البته دور از پدر و مادر کشاورزمان) درس بخوانیم. من سوم و چهارم ابتدایی را در دبستان جلوه، در خیابان اسکندری درس خواندم و سپس به شهر خودمان برگشتم و مجدداً سوم و چهارم دبیرستان را در دبیرستان شهید شهرام امامی آل آقا، در خیابان آزادی درس خواندم که متأسفانه در سری دوم دیگر نعمت پدربزرگ بر سرمان نبود و فقط مادربزرگ مانده بود.
•    یکبار هنگامی که 9 یا 10 سال بیشتر نداشتم از پدربزرگم پرسیدم: "احمق به چه کسی می‌گویند؟" و ایشان پاسخ داد: "احمق کسی است که یک کار اشتباه را مجدداً همانطور انجام بدهد و انتظار نتیجه‌ی متفاوتی داشته باشد." ایشان به زبان ساده به من یادگیری و تجربه می‌آموختند.
آن زمان ما به صورت روزانه پنیر می‌خریدیم و پنیر بسته بندی نبود. بقال محل قالب پنیر را از پیت حلبی در می‌آورد و در یک سینی قرار می‌داد و در مقابل درخواست مشتریان مقداری از آن را می‌برید و در روزنامه‌ای می‌پیچید و در ترازو دو کفه‌ای آن زمان وزن می‌کرد. یکبار بقال عزیز پنیر زرد شده و خرده‌های مانده در کف سینی را به من داد، پدربزرگم لبخندی زد و گفت حتماً تو اول پول را در کفه ترازو می‌گذاری و بقال هم آن را بر می‌دارد و سپس پنیر را می‌کشد و به دست تو می‌دهد. گفتم همینطور است. گفت خوب اشتباه می‌کنی، ایندفعه پول را محکم در دستت بگیر، بنحوی که بقال آن را ببیند، اما به او نده، هرگاه دیدی چاقوی ایشان به سمت پنیر نامناسب می‌رود، پولت را پس بکش و هرگاه دیدی چاقو را به سمت پنیرهای خوب می‌برد اندکی دستت را جلو ببر، تا زمانی که پنیری که می‌خواهی را نگرفتی پول را نده. وقتی تو اول پول را می‌دهی، سه در مقابل یک می‌شوید و بدیهی است تو بازنده‌ای (بقال، پنیر و پول در مقابل تو) اما تا پول را نداده‌ای دو به دو هستید و تعادل برقرار است. اصل تعادل را اولین بار با این شیوه‌ی عملی از پدربزرگم یادگرفتم.
•    من بچه شر و شیطانی بودم، از دیوار راست بالا می‌رفتم، تقریباً هر روز با کتک‌کاری به منزل می‌آمدم و به صورت مرتب مورد تنبیه بدنی از سوی بزرگترها قرار می‌گرفتم اما هیچگاه یاد ندارم که در جلوی پدربزرگم کسی جرأت می‌کرد و من را کتک می‌زد، ایشان همواره کارها را با گفتگو پیش می‌بردند و هیچگاه حتی یک سیلی به من نزدند (ظاهراً در آن زمان تنبیه بدنی حتی در مدارس یک امر عادی بود) اما چنان ابهتی داشت که همه از او حساب می‌بردند. حال که فکر می‌کنم می‌بینم من نه از سر ترس بلکه از سر احترام هیچگاه دلم نمی‌خواست ایشان ناراحت شوند و حاضر بودم در خفا کتک بخورم اما پدربزرگ متوجه خطایم نشود. گاهی با هم به بوستان کوچکی که وسط میدان جمهوری آن زمان بود می‌رفتیم، (کل بوستان یک حوض داشت و شاید حدود بیست درخت و اندکی سبزه و سه، چهارتا نیمکت.) یکبار با یکی از پسرها در آن بوستان کتک کاری کردم و تصور می‌کردم پدربزرگ که پشت‌اش به من روی نیمکت نشسته است، متوجه نشده است، اما ....

 

 

ادامه این مطلب  را در کتاب "بازاریابی و زندگی با خاطره" بخوانید.

 

سبز باشيد

درباره وبلاگ
من نوشتن را دوست دارم هر روز می نویسم .با بنیان گذاری TMBA و زیر مجموعه های آن شامل : آموزشگاه بازارسازان،شرکت نوربیز، کانون تبلیغاتی ضمیر بازار، مجله بازار یاب بازارساز، مجله TMBA، انتشارت بازاریابی، فروشگاه کتاب، دپارتمان مشاوره، دپارتمان تحقیقات بازاریابی و... سعی کرده ام با همراهی همکارن صمیمی در نهایت توان در خدمتگزاری به جامعه کار و کسب ایران بکوشم.