تصمیمات اشتباهی که حتی مدیران باهوش هم میگیرند
طی سالیان افراد باهوش زیادی را دیدهام که توانستهاند کسبوکاری برای خودشان راه بیندازند، ولی حتی هوش و ذکاوتشان هم مانع اشتباه کردنشان نشده است. مدیران باهوش هم مرتکب اشتباهات مدیریتی زیر میشوند:
1ـ مرور نکردن گزارشات عملکرد و مربیگری نکردن
مدیران باهوش همیشه سرشان شلوغ است و به همین دلیل بسیاری از آنها نوشتن گزارشات عملکرد و نیز مربیگری کارکنان را به تعویق میاندازند. متأسفانه مشغلهی بیش از حد مدیران ارشد باعث میشود که از یاد ببرند که کار پرسنل است که باعث موفقیت میشود نه کار رئیس. مربیگری فرایند آمادهسازی کارکنان برای موفقیت است؛ اینکه شما چگونه آنها را با منابع فکری، انعطافپذیری عاطفی، مهارتهای کسبوکار و توسعهی شغلی آشنا کنید تا موفق شوند.
2ـ مشورت پس از تصمیمگیری
اغلب مدیران خوب میدانند که کارکنان مایل هستند هرچه بیشتر صدایشان شنیده شود و به همین دلیل خیلی با دقت به نظرات و ایدههای آنها گوش میدهند، اما بعد از تصمیمگیری. کار این دسته از مدیران باهوش در واقع نوشدارو پس از مرگ سهراب است. جالب اینجاست که کارکنان در اغلب موارد به راحتی نظرخواهی و مشورت واقعی را از غیرواقعی تشخیص میدهند. برخی از این مدیران باهوش اعتراف هم میکنند که به تنهایی تصمیم گرفتهاند، ولی آمادهی شنیدن هر پیشنهاد منطقی جهت تغییر تصمیم گرفته شده هستند!
3ـ جاسوسی کردن برای یافتن متخلّف
نمیتوان انکار کرد که برخی آدمها قابل اعتماد نیستند و باید مدام زیر نظر باشند، ولی با امنیتی کردن محیط کارآیی همه را پایین میآورید. تلاش میکنید فرد مثلاً دزد را از طریق جاسوسی از بقیهی کارکنان پیدا کنید. در همین حال کارکنان خوب و صادق احساس میکنند که مدیریت به آنها هم اعتماد ندارد و این باعث رنجش خاطر آنها میشود. از عواقب این سیاست نادرست میتوان به این موضوع اشاره کرد که اگر فرصت و شغل بهتری برای بهترین کارکنانتان پیدا شود شرکت شما را ترک خواهند کرد و آنهایی هم که میمانند مدام در این اضطراب هستند که نکند کار اشتباهی از آنها سر بزند و مدیریت از آن باخبر شود و این اضطراب، انرژی فوقالعاده زیادی از آنها خواهد گرفت.
4ـ سازماندهی مجدد به جای بازنگری
این پدیده بیشتر در شرکتهای بزرگ شایع است ولی تازگیها در کسبوکارهای نوپا هم مشاهده میشود. مشکل این است که مدیران باهوش ـ خصوصاً آنهایی که دستی بر مهندسی هم داشتهاند ـ مدام سعی دارند "سازمان" منظمی داشته باشند. بر چارچوبهای کاری و سازماندهی تمرکز میکنند و حواسشان از کارمندان پرت میشود. در واقع تمرکز اصلی باید بر روی کمک به کارکنان باشد تا کارها بهتر انجام شود. خیلی بهندرت کسبوکارها به دلیل سازماندهی ضعیف شکست خوردهاند، ولی اغلب، کسبوکارها به علت خوب کار نکردن کارکنان از دور رقابت خارج شدهاند.
5ـ استفاده از جلسات گروهی برای مطلع کردن افراد از وضعیت
جلسات گروهی مکانهای خوبی برای همفکری و بحث در مورد راهحلهای جایگزین هستند و باعث ایجاد خلاقیت میشوند. متأسفانه جلساتی به نام "بهروزرسانی" رایج شدهاند که در آنها هر یک از کارکنان دیگران را در مورد روند پیشرفت خود بهروز میکند، درحالیکه میتوان این گزارشات را ایمیل کرد یا از شبکههای اجتماعی مناسب استفاده کرد و جلسات را تنها وقتی نیاز به بحث در مورد مسألهای وجود دارد برگزار کرد.
6ـ دچار تنگنای تصمیمگیری شدن
چند وقت پیش مشاور شرکتی بودم که مدیرعامل فوقالعاده باهوشی داشت. ایشان اصرار میکرد که در جزئیترین مسائل درگیر باشد. پس از چندی ایشان با من تماس گرفتند که چه کنم؟ پروژهی یکروزه یک هفته طول کشیده بود. دیدن کارمندانی که برای هر تصمیم کوچکی پشت در دفتر مدیرعامل ساعتها انتظار میکشیدند، واقعاً باعث تأسف من بود. یا مثلاً مدیر محترم دیگری بود که اصرار داشت هر تصمیم آخری را خودش بگیرد. مجبور شده بود همهی نوشتههای ریز و درشت همهی کارکنان را بخواند تا زیر برگهها را امضا کند.
7ـ اصلاح استراتژی پیش از اجرای تاکتیکهای آن
استراتژی کسبوکار، جهت حرکت را مشخص کرده و تاکتیکهای رسیدن به هدفتان را تعیین میکند. تاکتیکها را که اجرا میکنید متوجه خواهید شد که کدام تاکتیک کار میکند و کدامیک کار نمیکند و پس از آن شاید نیاز باشد کل استراتژی را تغییر دهید. برخی مدیران فکر میکنند وقتی تاکتیکها کار نمیکنند یا زود جواب نمیدهند به این معنی است که استراتژی درست انتخاب نشده است. یکی از مضرات این نوع تفکر این است که کاری انجام نمیشود چون ترس همه این است که در صورتی که تاکتیکشان جواب ندهد با تاکتیک جدیدی جابجا خواهد شد. وقتی میبینید در شرکتی شغلی وجود دارد که کلمهی "استراتژیست" دارد بدانید شرکت در اغلب موارد مشکل اجرای تاکتیک دارد و به همین دلیل مدام نیاز دارد استراتژیهایش را تغییر دهد.
8ـ استخدام براساس مهارت و تجربه و نه نگرش
بیشتر استخدامها براساس مهارت و تجربه صورت میگیرند. درست است که این دو، آیتمهای مهمی هستند اما آنچه که باید بیش از هرچه مورد توجه قرار گیرد نگرشی است که در نهایت اساس و پایهی اخلاق خوب کاری میشود. کارمندی که نگرش غلط دارد برای گروه مثل سمّ است حتی اگر مهارت و تجربهی کاری بالایی داشته باشد. اگر رفتار این فرد الگوی دیگران قرار گیرد، مدیریت مجموعه با معضلی جدی مواجه خواهد شد.
9ـ قوانین زیاد و فقدان دستورالعمل کلی
اغلب مدیران قوانین اداری دولتی را دستوپاگیر و بیهوده میپندارند و پیروی از تمامی آنها را تقریباً غیرممکن؛ ولی نوبت به خودشان که میرسد همان کار را انجام میدهند. به جای قوانینی که بتواند هر احتمال کوچکی را توضیح دهد مدیران باید قوانین و خطمشی کلی شرکت را طراحی کنند تا به واسطهی آنها رفتار کاری نیروها در مسیری درست قرار گیرد. نیازی به توضیح همهی مراحل ریز ودرشت نیست. دستورالعمل کلی ودقیق اهمیت بالاتری دارد.
سبز باشید