امپراتوری ذهن و شاخص سهم ذهنی در بازاریابی آینده نگر
شاید داستان شگفتانگیز آلیس در سرزمین عجایب را شنیده باشید؛ رمانی معروف از لوئیس کارول که فیلمی زیبا از آن نیز به کارگردانی تیم برتون و با بازی درخشان جانی دپ ساخته شده است . این فیلم در سال 2011 مفتخر به دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی هنری و بهترین طراحی لباس شد. ماجرای شگفتانگیز آلیس، شرح سفر خیالانگیز دخترکی به نام آلیس است که از سر بازیگوشی به دنبال خرگوشی سفید به راه میافتد و با او درون لانه شده و با ماجراهای بسیار عجیب و سرزمینی شگفت انگیز با حیوانات جالب روبرو میشود. آلیس در سرزمین عجایب بیان مفاهیمی عمیق در قالبی کودکانه است. آلیس، قهرمان قصهای کودکانه است که خیالپردازی ویژگی بارز او است. او از طاقچه اتاق خود بالا میرود تا خود را در آیینه تماشا کند. اما چیزهایی که درون آیینه مشاهده میکند دنیایی خیال انگیز، واژگون و کاملاً متفاوت از آن چیزی است که در این سو میبیند. این کتاب را میتوان یکی از سمبلهای آیندهنگری دانست.
آلیس در سرزمین عجایب، سفری کوتاه به آیندهای سرشار از خیال است. آلیس در سرزمین عجایب، رمانی برای آموختن و آشنا شدن با دو مفهوم اساسی آیندهپژوهی یعنی تصمیمگیری و امپراتوری ذهن انسان است. در قسمتی از داستان آلیس، او از گربهای در خصوص راه درست برای رفتن به جایی سؤال میکند. گربه در پاسخ میگوید، بستگی دارد که میخواهی به کجا بروی. اما آلیس در جواب میگوید که برایش اهمیتی ندارد که به کجا برود. گربه نیز در پاسخ میگوید، اگر اینطور باشد دیگر چندان فرقی نمیکند که از کدام راه بروی. این ماجرا اشاره به تصمیمگیری دارد. علم و هنر تصمیمگیری پیشنیاز مطالعات آیندهپژوهی و شالوده آن را شکل میدهد. در جای دیگری از داستان، ملکه سفید به آلیس میگوید که در سزمین او "حافظه در هر دو جهت عمل میکند" آلیس میکوشد تا با فلسفهبافی به ملکه اثبات کند که حافظه او تنها میتواند گذشته را به یاد بیاورد. آلیس میگوید: مطئمنم که ذهن من فقط یک جهت دارد. من نمیتوانم قبل از آنکه اتفاقی بیفتد آن را به یاد بیاورم". ملکه سفید به او میگوید : "چه حافظه ضعیفی که فقط رو به عقب میاندیشد".
ملکه سفید نه تنها میتواند گذشته را، بلکه قادر است اتفاقات آینده را نیز به یاد بیاورد. خیالاندیشی لوئیس کارول درکتاب خود، میتواند در واقعیت نیز تعبیر شود، به این معنا که بشر قادر است از ذهن خود عملکردی دو جانبه دریافت کند. امپراتوری ذهن را می توان به گونهای مهندسی کرد که گذشته نگر، حالاندیش و حتی آیندهنگر باشد. تلاش آینده پژوهان نیز این است که چنین دنیای خیال انگیری را ترسیم کرده تا قابلیتهای ذهن در یادگیری از آینده را تقویت کنند. نتیجه میگیریم که ذهن یک امپراتوری با قلمروی بسیار گسترده است. با این اوصاف چگونه میتوان در عمق آن نفوذ کرد؟ پاسخ را در ادامه یادداشت بخوانیم.
بازاریابی آیندهنگر و تسخیر امپراتوری ذهن مشتری
مطالعات آینده تحت تاثیر سه پاردایم و روند کلی هستند. پارادیم اول که سابقهای به قدمت عمر بشر دارد و نمود آن در خرافهگراییهای بشر و رواج سحر و جادو قابل مشاهده است. اما، پارداریم بعدی پس از جنگ جهانی دوم بوجود آمد. در این پارادایم تاکید فراوانی بر شناسایی کلیه احتمالات و تفکر سیستمی پیرامون موضوعات مختلف میشود. در زمان جنگ جهانی دوم، کشورهایی که درگیر شعلههای خانمانبرانداز جنگ بودند به این نکته حیاتی پی بردند که ساختارهای سنتی آنان به دلیل تحولات بسیار سریع بویژه در فناوری، پاسخگوی شرایط جدید نیست. به همین دلیل ارتشهای درگیر با ایجاد ساز وکارهایی به نام کانونهای تفکر تلاش کردند که آینده را پیشبینی و برای آن چارهاندیشی کنند. در پارادایم سوم؛ بر امپراتوری ذهن و نظمذهنی تأکید میشود. هراکلیت فیلسوف یونانی اعتقاد داشت که نمیتوان در یک رودخانه دوبار شنا کرد. چرا که نه آن رودخانه همان رودخانه قبلی است و نه آن آدم همان آدم. تفکر دیالکتیک که از برآمدهای پارادایم سوم آیندهپژوهی است نیز مشتمل بر همین است. در دیالیکتیک همه چیز در حال تغییر و تحول است و همه چیز بر هم اثر متقابل دارد و نیز تضادی درونی بین هر چیز در جریان است که این تضاد در نهایت منجر به ایجاد پدیدهای جدید میشود. شاید به همین دلیل است که بازاریابی را به عنوان بازوی مدیریت تغییر نامیده و آن را بهعنوان آینده علوم مختلف در نظر میگیرند.
بازاریابی آیندهنگر فرایندی برای تسخیر امپراتوری ذهن است. بنابراین تلاش بازاریابی ذهن این است که یک برند را در ذهن بازار ماندگار کند، به گونهای که این بازار تنها و از ابتدا به دنبال آن باشد که نیازهای خود را از طریق آن برند برطرف کند. این شیوه از بازاریابی مستلزم برقراری مناسبات عاطفی با مخاطبان است. بنابراین نفوذ در ذهن مصرفکنندگان به کمک ابزارهای احساسی، آینده علم بازاریابی را شکل میدهند. سهم ذهنی مشتری، اولین نام و نشانی است که به ذهن خطور میکند. سازمانها برای نفوذ به بازار، جعبه ابزاری متشکل از آمیزه بازاریابی را در اختیار دارند، اما این ابزارها به ویژه در عصر حاضر بهتنهایی فاقد کارایی لازم بوده و مهمتر از آنها سهم ذهنی و سهم قلبی مشتری است که موفقیت یا شکست سازمانها را رقم میزند.
شرکتهای آینده نگر به جای محاسبه سهم بازار میکوشند تا سهم ذهنی و قلبی مشتریان خود را ارزیابی کنند. چنانچه بتوانیم فضای ذهنی بیشتری از مخاطبان را به خود اختصاص دهیم، میتوانیم به پیروزی و بقا در آینده امیدوار باشیم. نمونهای از سهم ذهنی بسیار بالا را میتوان در محصولاتی مثل کلینکس، ساندیس، و ... مشاهده کرد. که حتی مشتری طبقهای از یک محصول را به نام یک برند میشناسد. سهم ذهنی مشتری شاخصی قابل اندازهگیری است که میتوان آن را به کمک روشهای کیفی تحقیقات بازار مورد سنجش قرار داد. از دیگر سو، سهم قلبی گامی جلوتر از سهم ذهنی است و اشاره به زمانهایی دارد که مشتری یک برند را به دیگر برندها ترجیح میدهد. سهم ذهنی زمانی به دست میآید که یک برند به عنوان نمادی از یک استعاره ذهنی و احساسی باشد. یک برند می تواند به کیفیت بالا، قابلیت اعتماد، سهولت کاربرد و یا ارزش بالا در برابر بهای دریافتی شناخته شود. به علاوه موقعیتگذاری هوشمندانه و آینده نگر میتواند یک برند را با ارزشهای والاتر انسانی بشناساند. ارزشهایی مثل پرستیژ، زیبایی، هوش، شادکامی و یا استقلال. این ارزشها در عمق ذهن و ضمیر مصرفکنندگان نفوذ کرده و تسخیر امپراتوری ذهن مشتری را تسهیل میکنند.
پس، شناخته شدن مستلزم یورش به ذهنیت بازار است. به این معنا که برندها باید تلاش کنند تا دامنه اثربخشی خود بر روی مخاطبان را گسترش دهند تا بر تصمیمات خرید مؤثر باشند. بنابراین قبل از آنکه به دنبال سهم بازار باشیم، باید به دنبال سهم ذهنی مشتری باشیم. آفرینش ذهنی برند، گامی نوین در عرصه بازاریابی است. رویکرد آفرینش ذهن برند، رویکردی جامع و آیندهنگرانه نسبت به برندینگ است که به هویت برند میانجامد و ذهن و قلب بازار را تسخیر میکند.
سبز باشید