وبسایت شخصی پرویز درگی معلم بازاریابی

ماجرای زن ورزشکار المپیکی که ستاره کار و کسب شد 15 مهر
admin لایک 0 دیدگاه

ماجرای زن ورزشکار المپیکی که ستاره کار و کسب شد

فرض کنید رویای بزرگی در سر دارید و در سن 18 سالگی به آن دست میابید و باید با رویای جدیدی روبرو شوید؟ این سناریو چه حسی در شما ایجاد می کند؟

این سناریو، واقعیت زندگی ناسیتا لیوکین است. پس از دستیابی به 5 مدال طلای المپیک در المپیک چین 2008، ناسیتا در سن 22 سالگی از ورزش ژیمناستیک، بازنشسته شد. از آن زمان ناسیتا فعالیت هایش در دنیای ورزش را در مسیری متفاوت ادامه داد. وی به ساختن پلتفرمی کامپیوتری پرداخت که مسیر پیشرفت را برای ورزشکاران نسل جدید هموار سازد. از طریق این پلتفرم ورزشکاران می توانند با مربیان، متخصصین تغذیه، روانشناسان ورزشی، رقبای حاضر در المپیک و ... در ارتباط باشند. به خاطر طرفدارانی که ناسیتا در دوران ورزشی حرفه ای خود بدست آورده بود، توانست تبدیل به اینفلوئنسر شود و با برند های مهم جهانی همکاری کند.

اما دنیای این ورزشکار بازنشسته در پشت پرده عکس های تجملاتی اینستاگرامی چگونه است؟ و ما از تجربیات وی چه درس هایی می توانیم بگیریم؟ این مقاله از زبان ناسیتا لیوکین نوشته شده است.

در راه یافتن هدف

در زمان کودکی تنها هدفم پیدا کردن چیزی بود که عاشقش بودم و نسبت به آن اشتیاق داشتم. به نظر من مردم معمولا این مرحله را فراموش می کنند ولی اهمیت این مرحله از نظر من بسیار زیاد است. چه به دنبال یک ورزش جدید هستید، چه  در شرف راه انداختن کار و کسبی جدید هستید، به شور و اشتیاق نیاز دارید.اگر اشتیاقی وجود نداشته باشد دستیابی به موفقیت بسیار دشوار خواهد بود. من بسیار خوش اقبال بوده ام که علاقه ام را در سن بسیار کم یافته ام و هرگز از آن پشیمان نشده ام.

مقابله با سختی ها

در تمام دورانی که ورزش کرده ام، استاندارد های لازم برای ژیمناستیک بودن را نداشته ام. ار حد مشخص بلندتر بودم، لاغر تر بودم و قدرت و سرعت بدنی لازم را نداشتم. اما توانستم با وجود محدودیت ها به مدال طلای المپیک برسم. این محدودیت ها به من درس های فراوانی داده اند.

انگیزه یافتن دوباره در مقابل شکست ها

زمانی که برای بار دوم به عنوان یک قهرمان اسبق وارد المپیک شدم، با فشار و استرس چند برابری روبرو بودم. چندباری با شکست روبرو شدم با خودم می گفتم که اینجا جای من نیست و احساس تحقیر شدن و سرکوفت به من دست داد و احساس کردم که مردم زیادی را ناامید کرده ام. ولی در انتها کنترل خود را بدست گرفتم و بهترین حرکتم را اجرا کردم.

و در آن لحظه بود که برای اولین بار همه ی افراد حاضر در سالن ایستاده من را تشویق کردند. در آن لحظه متعجب و گیج بودم زیرا قبل تر فکر می کردم عشق مردم به من فقط به خاطر پیروزی های متعدد است و نه بیشتر. در آن لحظه به درس مهمی دست یافتم. دانستم که هویت من با استفاده از مدال های طلا و موقعیت حرفه ای تعریف نمی شود. من درآمد و موفقیت سازمانم نیستم. این خود من است که اهمیت دارد.

از دوران ورزشی، درس های زیادی گرفته ام که در کار و کسب به کمکم آمده اند. یکی از آن ها دانستن این امر بود که کار ها همیشه مطابق میل من پیش نخواهند رفت.

تصمیم گیری بزرگ

اهمیت این امر که کاری را برای خودتان و نه برای رضایت دیگران انجام دهید، بسیار زیاد است. زمان های زیادی را صرف ثابت کردن خود به یک رئیس قدیمی و یا مادری سخت گیر می کنیم اما از خود نمی پرسیم که اهداف من چیست؟ چرا این کار را انجام می دهم؟

بدست آوردن رویایی جدید

بسیار ترسناک بود! من به رویای تمامی زندگی ام دست یافته بودم آن هم وقتی ۱۸ سال بیش نداشتم. اما قبل از آن نمی دانستم که بقیه زندگی را هم در پیش رو دارم. در آن زمان احساس بسیار عجیبی داشتم. در حالی که از خوشحالی گریه می کردم و همگی من را تشویق می کردند، از خودم پرسیدم "حالا چی؟" چند سالی را با این احساس سر کردم. نمی دانستم چه باید بکنم. دوباره ورزش کردم ولی برایم تکراری شده بود. نیاز به شور و اشتیاقی جدید داشتم.

امروزه می دانم که ژیمناستیک ، یا حتی ورزش و حرفه کاری، ما را تعریف نمی کند. پس به جای اینکه بگویم من یک ژیمناستیک کار هستم، می گویم که به ژیمناستیک پرداخته ام. این فقط کاری بوده که انجام داده ام. هیچ گاه نمیخواهم به گذشته نگاه کنم و فکر کنم که آن تنها خواسته و هدف و ارزش در زندگی ام بوده است.

دقیقا به یاد دارم که هر شبی که قبل از المپیک به رخت خواب می رفتم با خود می گفتم که اگر المپیک را ببرم خیلی خوشحال خواهم بود و به کمال خواهم رسید. وقتی که در واقعیت به ان رویا رسیدم، دیدم که نه خوشحالی من از طریق این مدال تعیین نمی شود. برای من تمرکز بر خوشحالی درونی بسیار پراهمیت تر از کار و کسبی که دارم است.

به یاد دارم که ایده افتتاح شرکت خودم را اولین بار با پدرم که هم مربی و هم منتقد شدیدم است، مطرح کردم. به من گفت این ایده زمانی جواب میداد که هنوز ژیمناستیک کار می کردی. پدر و مادر من هردو از قهرمانان اسبق المپیک هستند و من به واسطه ی آن ها در تمام طول حرفه‌ی ورزشی‌ام شانس ارتباط با مربیان و ورزشکاران بزرگ را داشته‌ام. می خواستم که موقعیتی را که داشته ام حتی در سطح کوچکی برای دیگر ورزشکاران نیز فراهم کنم. در طول سال ها جلسات زیادی را تشکیل داده ام و با طرفداران خود در ارتباط بوده ام. تعداد بی شماری دختر جوان را دیده ام که بیش از یک امضا را درخواست داشتند. می خواستند از من سوال بپرسند. می خواستند از تجربیاتم بدانند. این ایده اصلی ایجاد کمپانی ام بود.

درباره وبلاگ
من نوشتن را دوست دارم هر روز می نویسم .با بنیان گذاری TMBA و زیر مجموعه های آن شامل : آموزشگاه بازارسازان،شرکت نوربیز، کانون تبلیغاتی ضمیر بازار، مجله بازار یاب بازارساز، مجله TMBA، انتشارت بازاریابی، فروشگاه کتاب، دپارتمان مشاوره، دپارتمان تحقیقات بازاریابی و... سعی کرده ام با همراهی همکارن صمیمی در نهایت توان در خدمتگزاری به جامعه کار و کسب ایران بکوشم.